تئاتر «دریم لند »، خماری آزادی
به گزارش کامینگ سون موزیک : همه چیز به یک بازنمایی از آثار چاپلین در عصر صامت شبیه است. انگار قرار است آن فرمهای برآمده از سرعت 16 فریم بر ثانیه روی صحنه متجلی شود. بدنهای بازیگران در یک ریتم همگام با موسیقی، درگیر اسلپاستیکهای تئاتری میشوند. برخلاف چاپلین و کیتون، در برابر ما خبری از خدایان آکروبات نیست. چند جوان تلاش میکنند یک وضعیت تاریخی سینمایی را تکرار کنند؛ اما برای رسیدن به چنین رویکردی نیاز به یک مفهوم است، مفهومی که عموم مؤلفان سینمای کمدی صامت بدان تأکید داشتند و آن چیزی نیست جز آزادی.
چاپلین آزادی را در دو فیلم «دیکتاتور بزرگ» و «عصر جدید» به شکل چپگرایانهای بیان میکند. در فضای محافظهکارانه و دستراستی هالیوود، بیان چاپلین تند و تیز بود؛ اما کماکان اسلپاستیکهای او مخاطب را میخنداند. در گذر زمان چاپلین تکرار نمیشود؛ اما تصور او از آزادی تلختر و تلختر میشود. این تلخی در «دریملند» دوچندان میشود. مسیر شاد ابتدایی نمایش تا پایان به جایی میرسد که تقدیر مرگ در سایه فقدان آزادی از ساحت اجرا خارج میشود و ما را در خود فرومیبرد.
«دریملند» اما به هیچوجه چاپلینی نیست. بیشتر آدمی را یاد باستر کیتون میاندازد. ولگرد نمایش هر آن منتظر مرگ است. او در رویهای چون «تلقین» نولان، در رؤیاهای خود مدام میمیرد و زنده میشود تا جایی که دیگر مرگ را میپذیرد. چیزی شبیه سکانس آخر «پلیسها»ی باستر کیتون. او همواره آماده تقدیر تلخ خود است. برای همین چون چاپلین در امر واقع به سر نمیبرد، کیتون مدام رؤیا میبیند. او زیاد به خواب میرود و قابهای سلب ذهنش را تنها در امری خیالین میشکند. او تسلیم میشود و آزادی را در رؤیای پرده سینمای «شرلوک جونیور» جستوجو میکند.
حالا «دریملند» و قهرمانش چنین مینمایند. پلیس به مثابه عامل سرکوب و کشیش در مقام عامل دیکتاتوری مدام او را از میان میبرند و رهایش نمیکنند. او در جستوجوی آزادی تا جایی پیش میرود که نتیجهاش بیقیدی در رؤیاست. بیقیدی که در پایان نمایش سرعت 16 فریم بر ثانیه نیز به 24 فریم بر ثانیه میرسد. آدمها هر چند صامت میمانند؛ اما قراراست پایکوبی کنند و آوازی دستهجمعی بخوانند. زبان تا جایی در هم شکسته میشود که در میاننویسها دیگر انگلیسی بودن یا فارسی بودن از ارزش میافتد.
بهنظر میرسد با یک جهان پستمدرن روبهرومیشویم. جهانی که هیچ روایت سرراستی در آن نیست. همه چیز دچار تغییر است. حتی نمیتوانید به یک داستان سرراست برسید. هر آن میشود دنیا را تغییر داد. میتوان جای ولگرد، شولتز را قهرمان دانست؛ اما در این دنیای بیسروته شولتز کیست؟ ولگرد کیست؟ اصلاً اینجا کجاست؟ چرا کسی جز کشیش از در خارج نمیشود؟ مهم نیست، اینجا آزادی در کار نیست. این یک زندان است در چشمان ما، «دریملند» یک تلخی است با لبخندها و خندهها. گویی در فشار درد نبود آزادی، برای کاستنش، چیزی جز این سرخوشی پستمدرنیستی به ذهن هنرمند خطور نمیکند. خنده راهی است برای ترشح اندروفین، برای تحریک هیپوتالاموس و کاستن دردها. ولی راه زدودن درد همین است؟ اینکه در رؤیا غرق شویم و شعف به پا کنیم. در این نقطه، نقطه نهایی «دریملند» دیگر پاسخی ندارد. پاسخی که شاید هیچیک از حضار درون سالن هم نداشته باشند.
لینک کوتاه مطلب : https://comingsoonmusic.ir/?p=8690