بیوگرافیتولدموسیقیموسیقی ایرانهنرمندان

متولدین ۱۶ دسامبر سینما ، تئاتر و موسیقی؛ لودویگ فان بتهوون

لودویگ فان بتهوون
زادهٔ ۱۷ دسامبر ۱۷۷۰ (تاریخ غسل تعمید)
بن، آلمان
درگذشت ۲۶ مارس ۱۸۲۷ (۵۶ سال)
وین، امپراتوری اتریش
محل زندگی بن (۱۷۷۰–۱۷۹۲)
وین (۱۷۹۲–۱۸۲۷)
ملیت آلمانی
دیگر نام‌ها لودویگ وان بتهوون
(به فرانسوی: Louis van Beethoven)
پیشه آهنگ‌ساز، نوازندهٔ پیانو
شناخته‌شده برای سمفونیها (به‌ویژه ۳، ۵، ۶، ۹)

کنسرتوهای پیانو (به‌ویژه ۵)

سونات‌های پیانو (به‌ویژه ۸، ۱۴، ۲۹)

کوارتت‌های زهی (به‌ویژه ۱۲–۱۶)

باگاتلِ پیانوی «برای اِلیزه»

آثار ۹ سمفونی

۵ کنسرتو پیانو

۳۲ سونات پیانو

۱۶ کوارتت زهی

۱۲ اورتور

۱۰ سونات ویولن

۳ تریو پیانو

۲ مس

۲ سونات ویولنسل

۱ اپرا

۱ باله

۱ کنسرتو ویولن

… فهرست آثار

سبک موسیقی کلاسیک
شهر زادگاه بن
عنوان پادشاه سمفونی
دوره اواخر دورهٔ کلاسیک
اوایل دورهٔ رمانتیک
دین مسیحی
مذهب کاتولیک رومی
مکتب دورهٔ کلاسیک

دورهٔ رمانتیک (از بنیان‌گذاران)

والدین یوهان فان بتهوون

ماریا ماگدالِنا کِوِریش فان بتهوون

بتهوون در بن متولد شد. استعداد موسیقی‌اش در سنین کودکی آشکار بود، و در ابتدا توسط پدرش یوهان فان بتهوون به سختی و فشرده آموزش داده می‌شد. وی بعداً توسط آهنگساز و رهبر ارکستر، کریستیان گوتلوب نیفه موسیقی آموخت و تحت نظارت او نخستین اثرِ خود، مجموعه‌ای از واریاسیون‌ها برای ساز شستی‌دار را در سال ۱۷۸۳ منتشر کرد. او بیشتر اوقات با خانوادۀ هلن فان برونینگ[الف] رفت‌وآمد داشت، با علاقه در آنجا پیانو تدریس می‌کرد و این راهی بود تا از زندگی خانگیِ ناکارآمد رهایی یابد. وی در سن ۲۱ سالگی، به وین نقل مکان کرد و در آنجا آموختن آهنگسازی را با یوزف هایدن ادامه داد. وی سپس به‌عنوان یک پیانیست چیره‌دست شهرت پیدا کرد و به‌زودی توسط کارل آلویس، شاهزاده لیخنوفسکی[ب] برای آهنگسازی مورد حمایت قرار گرفت، که نتیجهٔ آن ساخت سه «تریو پیانو اپوس ۱» در سال ۱۷۹۵ شد (که اولین کارهایی بودند که او با اپوس نامگذاری‌شان کرد).

اولین اثر بزرگِ ارکسترال بتهوون، سمفونی شماره ۱، در سال ۱۸۰۰ خلق شد؛ و در سال ۱۸۰۱، شش کوارتت زهی (اپوس ۱۸) ساخت. بتهوون از کمی پیشتر به ناشنوایی مبتلا شده بود و بیماری‌اش در این سال‌ها رو به وخامت گذاشته بود، اما وی همچنان به فعالیت‌اش ادامه داد و سمفونی‌های سوم و پنجمِ خود را به ترتیب در سال‌های ۱۸۰۴ و ۱۸۰۸ منتشر کرد. کنسرتو ویولن در سال ۱۸۰۶ ساخته شد. وضعیت جسمانی وی تا سال ۱۸۱۱، با ناشنواییِ تقریباً کامل، وخیم‌تر شد، و او به همین دلیل از اجرای موسیقی و حضور در مجامع عمومی خودداری می‌کرد. آخرین کنسرتو پیانوی وی (شماره ۵ معروف به «امپراتور») در آن سال با اجرای اولیه توسط پیانیست معروف، آرشیدوک رودولف به نمایش درآمد.

بتهوون بعد از دور شدن از جامعه، بسیاری از تحسین‌برانگیزترین آثار خود مانند سمفونی‌های بعدی، موسیقی مجلسی و سونات‌های پیانو را در دورهٔ پایانی حیاتش تألیف کرد. تنها اپرای وی که فیدلیو نام دارد و برای اولین بار در سال ۱۸۰۵ اجرا شده بود را در سال ۱۸۱۴ به نسخهٔ نهایی رساند، میسا سولمنیس در سال‌های ۱۸۲۳–۱۸۱۹ ساخته شد، و آخرین سمفونی‌اش را نیز در سال‌های ۱۸۲۴–۱۸۲۲ ساخت. این سمفونی که شماره ۹ نام گرفت، اولین سمفونی با گروه کر در تاریخ موسیقی است. آخرین کوارتت‌های زهی (۱۸۲۶–۱۸۲۵) از جمله دستاوردهای نهایی بتهوون است. وی سرانجام پس از چند ماه بیماری و بستری، در سال ۱۸۲۷ درگذشت.

سبک موسیقی بتهوون به سختی در موسیقی کلاسیک می‌گنجید، چرا که شخصیتِ قهرمانانه، اندیشه و نبوغِ بتهوون، در آرمان‌های رمانتیک تحقق می‌یافت. او با نوآوری‌هایی مانند مدولاسیون‌های زیاد، ناگهانی و خیلی دور از تنالیتهٔ اصلی، حذف سکوت و ایست در بین بعضی از موومان‌ها، حرکت دَوَرانی (سیکلیک) بر روی یک تم، طولانی‌کردن موومان‌ها از طریق گسترش و کدا، جایگزینی اسکرتسو به جای منوئه، گنجاندن مارش عزا و موسیقی آوازی در سمفونی، استفادهٔ متفاوت از نوانس و در نهایت ارکستراسیون نوآورانه و رنگ‌آمیزی‌های جدید ارکسترال است که می‌توان بتهوون را نخستین آهنگساز رمانتیک به‌شمار آورد. آثار بتهوون در همهٔ سبک‌ها، همچنان اصلی‌ترین رپرتوار موسیقی کلاسیک در نظر گرفته می‌شود. همچنین از او به‌عنوان کسی که رابطهٔ دردسرساز با معاصرانش داشته‌است، یاد می‌کنند.
زندگی و فعالیت
خانواده و کودکی
محل تولد بتهوون (بونگاس ۲۰[پ]) که اکنون موزهٔ خانه بتهوون نام دارد.

لودویگ فان بتهوون، روز ۱۶ دسامبر ۱۷۷۰م در اطاقی محقر (زیرشیروانی) و خانه‌ای فقیرانه در شهر بن واقع در آلمان امروزی متولد شد. پدرش، یوهان فان بتهوون یک موسیقیدان از شهر مشلان در ایالت دوشی برابانت[ت] اتریش (منطقه ولامس کنونی) و مادرش ماریا ماگدالِنا کِوِریش فان بتهوون بود. پدربزرگ پدری‌اش لودویگ فان بتهوون (۱۷۷۳–۱۷۱۲)، در سال ۱۷۳۳ از فلاندر به بن نقل مکان کرده بود  لودویگ (پدربزرگ) به عنوان خواننده باس در دربار کلمنز اوگوست ، اسقف اعظم و الکتور کلن، مشغول به کار بود و بعدتر در سال ۱۷۶۱ به‌عنوان کاپل‌مایستر (مدیر موسیقی) منصوب و پس از آن نوازندهٔ برجسته‌ای در بن شد. در پرتره‌ای که در آخر عمر سفارش داده بود را بعدها نوه‌اش (بتهوون) به‌عنوان نمادی از میراث موسیقی خود، در اتاقش به نمایش گذاشته بود. لودویگ یک پسر به‌نام یوهان داشت که در همان مؤسسهٔ موسیقی به‌عنوان خوانندهٔ تنور کار می‌کرد و برای تکمیل درآمدش، به آموزش ساز شستی‌دار و ویولن نیز می‌پرداخت.

یوهان در سال ۱۷۶۷ با ماریا ماگدالنا کوریش ازدواج کرد. او دختر هاینریش کِوِریچ[ج] (۱۷۵۱–۱۷۰۱)، سرآشپز در دربار اسقف اعظم کلیسای تریر[چ] بود.[۵] بتهوون از حاصلِ این ازدواج، در بن متولد شد. هیچ سابقهٔ معتبری از تاریخ تولد وی در دست نیست. با این حال، اسناد غسل تعمید وی که مورخ ۱۷ دسامبر ۱۷۷۰ بود، در مدارک یک کلیسای کاتولیک بر جای مانده‌است.  از آنجایی که نوزادانِ آن دوره به‌طور سنتی ظرف ۲۴ ساعت از تولدشان غسل تعمید می‌شدند، چنین بر می‌آید که خانوادهٔ بتهوون و معلمشان یوهان آلبرشتسنبرگر، روز تولد او را در ۱۶ دسامبر جشن گرفته‌اند. اکثر محققان ۱۶ دسامبر ۱۷۷۰ را به‌عنوان تاریخ تولد او پذیرفته‌اند، اگرچه سند قطعی برای آن موجود نیست.

این خانواده صاحب هفت فرزند شدند که چهار تن از آنان در کودکی درگذشتند. آنان که باقی ماندند عبارت بودند از لودویگ و دو برادر کوچکتر از او به نام‌های کاسپار کارل (۱۸۱۵–۱۷۷۴) و نیکولاوس یوهان[ح] (۱۸۴۸–۱۷۷۶)

اولین معلم موسیقی بتهوون پدرش بود. وی بعدها معلمانِ محلی دیگری نیز داشت، مانند: ژیل ون دن ایدن[خ] (نوازنده ارگ دربار، درگذشتهٔ ۱۷۸۲)، توبیاس فردریش فایفر[د] (یک دوست خانوادگی که شهریهٔ آموزش ساز شصتی‌دار او را پرداخت می‌کرد)، و فرانتس روانتینی[ذ] (از بستگانی که او را در نواختن ویولن و ویولا راهنمایی می‌کرد).[۲] روشِ تعلیم بتهوون که از پنج سالگی‌اش شروع شد، از همان ابتدا سخت و شدید بود و اغلب او را به گریه می‌انداخت. دخالت و بی‌خوابی‌های استادش فایفر، باعث می‌شد در اواخر شب جلسات نامنظمی برگزار کند و بتهوون جوان از تختخوابش به طرفِ ساز کشیده می‌شد. استعداد موسیقی او از سنین کودکی آشکار بود. یوهان با آگاهی از موفقیت‌های لئوپلد موتسارت در این زمینه به همراه پسرش ولفگانگ آمادئوس موتسارت و دخترش ماریا آنا موتسارت، کوشش کرد تا پسرش را به‌عنوان یک کودک نابغه معرفی کند، چنانکه ادعا می‌کرد بتهوون در اولین اجرای عمومی‌اش در مارس ۱۷۷۸ (هنگامی که نامش روی پوسترهای این اجرا قرار گرفت)، تنها شش سال داشت

در سال ۱۷۸۰ یا ۱۷۸۱، بتهوون تحصیلات خود را با مهمترین معلم خود در بن، کریستیان گوتلوب نیفه، که در آن سال به‌عنوان نوازندهٔ اُرگِ دربار معرفی شده بود، آغاز کرد. نیفه آهنگسازی را به او آموخت و تا مارس ۱۷۸۳ به او کمک کرد تا اولین اثر خود را با نامِ «واریاسیون‌ها روی ساز شستی‌دار» وو ۶۳، نوشته و منتشر کند.(کارهای اولیه و بدون شمارۀ بتهوون امروزه با عنوان «وو» شناخته می‌شود و بدون شمارهٔ اپوس است). بتهوون خیلی زود با نیفه به‌عنوان دستیارِ ارگ‌نواز شروع به کار کرد؛ در ابتدا (۱۷۸۱) وی بدون دستمزد کار می‌کرد اما سپس‌تر (۱۷۸۴) به‌عنوان یک کارمند حقوق‌بگیرِ دربار که توسط کاپل‌مایستر و رهبر ارکستر آندره‌آ لوکزی اداره می‌شد، مشغول به کار شد. حاصل این دوره، سه سونات پیانوی نخستین وی (وو ۴۷) است. این اثر که در سال ۱۷۸۳ منتشر شد و از آنجا که به ماکسیمیلیان فردریش[ر] (۱۷۰۸–۱۷۸۴) از امرای انتخابگر اهدا شده بود، به‌نام «سونات انتخابگر» نیز شناخته می‌شود.

در این هنگام ماکسیمیلیان فرانتس (جانشینِ ماکسیمیلیان فردریش)، به‌عنوان منتخبِ بُن و جوانترین فرزندِ ملکهٔ اتریش، ماریا ترزا بود. او تغییرات چشمگیری را در بن انجام داد. از آن‌ جمله، با تکرار تغییراتی که در وین توسط برادرش یوزف دوم انجام شده بود، اصلاحاتی را مبتنی بر فلسفه روشنگری انجام داد و به افزایش حمایت از آموزش و هنر پرداخت. بتهوونِ نوجوان تقریباً (یا مطمئناً) تحت‌ِ تأثیر این تغییرات بود. او همچنین ممکن است در این زمان متأثر از ایده‌های برجسته در فراماسونری بوده باشد، زیرا نیفه و دیگرانی که در اطراف بتهوون بودند، اعضای بخش محلیِ انجمنِ ایلومیناتی بودند. نیفه مستقیم از بتهوون حمایت می‌کرد و او را به‌عنوان ارگ‌نوازِ اولِ دربار منصوب کرد.

بتهوون در دسامبر ۱۷۸۶، برای اولین بار با هزینهٔ کارفرمای خود به وین سفر کرد، که ظاهراً این سفر به امید آموزش موسیقی از موتسارت بوده‌است.جزئیات رابطهٔ بتهوون و موتسارت نامشخص است، و از جمله اینکه آیا آنها واقعاً ملاقات داشته‌اند، مشخص نیست.∗در مهٔ ۱۷۸۷، بتهوون با آگاهی از اینکه مادرش بیمار است، سریعاً به بن بازگشت، اما مادرش پس از مدت کوتاهی درگذشت،∗ و به‌دنبال آن اعتیاد به الکل پدرش، عمیق‌تر شد؛ در نتیجه وی مسئولیت مراقبت از دو برادر کوچکتر خود را به‌عهده گرفت و پنج سال دیگر در بن اقامت گزید.

او در این سال‌ها به چند نفر معرفی شد که در زندگی‌اش اهمیت داشتند. فرانتس گرهارد وگلر، دانشجوی جوان پزشکی، وی را با خانوادهٔ فان برونینگ[ز] معرفی کرد (یکی از دختران فان برونینگ در نهایت با وگلر ازدواج کرد). بتهوون غالباً با خانوادهٔ فان برونینگ، رفت‌وآمد داشت و در خانهٔ آنها به برخی از کودکان، پیانو آموزش می‌داد. همان‌جا بود که وی با ادبیات آلمانی و کلاسیک آشنا شد. محیط خانوادگی فان برونینگ آرام‌بخش‌تر از خانهٔ خودش بود، که به‌طور فزاینده‌ای زوالِ رفتاری و اخلاقی پدرش در آن حاکم بود.وی همچنین مورد توجه کُنت فردیناند فان والدشتاین[ژ] قرار گرفت که در دورهٔ اقامت بتهوون در بن، به‌عنوان دوست و پشتیبانِ مالی‌اش محسوب می‌شد.

در سال ۱۷۸۹، پدر بتهوون بالاجبار از خدمت در دربار بازنشسته شد. از این رو بتهوون با نوازندگی ویولا در ارکستر دربار، کمک بیشتری جهت کسب درآمد برای خانواده کرد. علاوه بر این، او در آنجا با انواع اپرا از جمله سه اپرای موتسارت که در این دوره توسط ارکستر دربار اجرا می‌شدند، آشنا شد. وی همچنین با آنتونین رایشا، آهنگساز و نوازندهٔ فلوت و ویولون که تقریباً همسن خودش بود، آشنا شد (رایشا خواهرزادهٔ یوزف رایشا[س] رهبر ارکسترِ دربار بود).

او از سال ۱۷۹۰ تا ۱۷۹۲، تعدادی اثر (که هیچ‌کدام در آن زمان منتشر نشده بودند) تألیف کرد که نشان‌دهندهٔ دامنه و بلوغِ رو به رشد بتهوون است. بعدها موسیقی‌شناسان، تمی شبیه به سمفونی سوم را در مجموعه‌ای از واریاسیون‌های نوشته‌شده در سال ۱۷۹۱، شناسایی و مشاهده کردند.[۱۸] در این زمان، احتمالاً به توصیهٔ نیفه بود که بتهوون اولین حق‌الزحمه‌های خود را دریافت کرد. کار بعدی او وقتی بود که مقامات شهرداری در بن، مأمور شده بودند به‌مناسبت وفات یوزف دوم در سال ۱۷۹۰ و همچنین انتخابِ لئوپولد دوم به‌عنوانِ امپراتوری روم مقدس، قطعهٔ کانتات سفارش دهند. بتهوون یکی از این افراد بود که دو کانتات (وو ۸۷، وو ۸۸) برای امپراتور ساخت که هرگز در آن زمان اجرا نشدند و تا دههٔ ۱۸۸۰، از بین رفتند. به‌نظر برامس، این کانتات‌ها به‌طور مشخصی نمایانگر سبکِ بتهوون بودند و به‌عنوان یک پیام‌ِ روشن، موسیقی او را از سنت کلاسیک متمایز می‌کرد.

بتهوون احتمالاً برای اولین بار در اواخر سال ۱۷۹۰ (حدود کریسمس)، هنگامی که یوزف هایدن در راه سفر به لندن در بن توقف کرد، به وی معرفی شد.  یک سال و نیم بعد در ژوئیه سال ۱۷۹۲، آنها در هنگام بازگشتِ هایدن از لندن به وین (در زمانی که بتهوون در ارکستر رودوت در گودسبرگ[ش] نوازندگی می‌کرد)، در بن دیدار کردند. احتمالاً در آن زمان تمهیداتی برای تحصیل بتهوون نزدِ استاد قدیمی انجام گرفته‌است.

نوامبر ۱۷۹۲، در پی شایعاتی دربارهٔ وقوعِ جنگ ائتلاف اول، بتهوون بن را به مقصد وین ترک کرد. او اندکی پس از ورودش فهمید که پدرش درگذشته است. موتسارت نیز اخیراً درگذشته بود. کُنت والدشتاین (پشتیبان و حامی مالی بتهوون در بن)، در یادداشت خداحافظی‌اش برای بدرقهٔ او به وین، نوشت: «با تلاش و کوشش بی‌وقفه روحِ موتسارت را از طریق دست‌های هایدن دریافت خواهید کرد».  بتهوون طی سال‌های بعدی، به احساسات گستردهٔ افکار عمومی در وین، مبنی بر اینکه او جانشین موتسارت است، با مطالعه روی کارهای آن استاد و نوشتن آثار با طعم کاملاً مشخصِ موتسارتی، به این تشویق‌ها پاسخ مثبت داد.

بتهوون که تصمیم نداشت بلافاصله موقعیت خود را به‌عنوان آهنگساز تثبیت کند، وقت خود را به مطالعه و اجرای موسیقی گذراند. او تحت نظرِ هایدن آموزش دید و تلاش کرد بر کنترپوان مسلط شود. وی همچنین نزد ایگناتس شوپانتسیگ به فراگیری ویولون پرداخت.  او سپس در اوایل این دوره، به دریافتِ دروس آموزشی گاه‌به‌گاه از آنتونیو سالییری می‌پرداخت تا بتواند در درجهٔ اول، با سبک و ترکیب آواز ایتالیایی آشنا شود. این رابطه دست کم تا ۱۸۰۲ و احتمالاً تا اواخر سال ۱۸۰۹ ادامه داشت  با عزیمت هایدن به انگلستان در سال ۱۷۹۴، انتظار می‌رفت انتخاب بتهوون، بازگشت به خانهٔ خود در بن باشد. ولی او در عوض تصمیم گرفت که در وین بماند و آموزش خود را در کنار یوهان آلبرشتس‌برگر و سایر معلمان ادامه دهد. در هر صورت تا این زمان باید برای کارفرمای او روشن شده باشد که بن نیز مانند اکتبر ۱۷۹۴، توسط فرانسوی‌ها سقوط خواهد کرد، و به‌طور یقین برای بتهوون که هیچگونه دستمزدی دریافت نمی‌کرد، ضرورت و الزامی برای بازگشت نبود. با این حال، تعدادی از اشراف وین توانایی او را به رسمیت شناختند و از وی حمایت مالی نیز کردند، از جمله شاهزاده جوزف فرانتس فون لوبکوویتس[ض]، کارل آلویس، شاهزاده لیخنوفسکی  و بارون گتفرید فان سویتن.

تا سال ۱۷۹۳، وی به‌عنوان بداهه‌نواز در تالارهای تازه تأسیس‌شده توسط اشراف نوازندگی می‌کرد و اغلب آثار یوهان سباستیان باخ، شامل پرلودها و فوگ‌های کلاویه خوش‌آهنگ را اجرا می‌کرد. دوست وی نیکولاس سیمروک  شروع به انتشار آثار او کرده بود. اعتقاد بر این است که اولین آثار انتشاریافته از او، مجموعه‌ای از واریاسیون‌ها است (وو ۶۶).  در ادامه و تا سال ۱۷۹۳، وی شهرت خود را در وین به‌عنوان یک نوازندهٔ چیره‌دست پیانو تثبیت کرده بود، اما ظاهراً از انتشار آثارش خودداری می‌کرد تا بتواند با ظهورِ نهایی آنها، اثرگذاری بیشتری داشته باشد.  در مارس ۱۷۹۵، اولین اجرای عمومی آثار بتهوون در وین انجام گرفت، کنسرتی که در آن برای نخستین بار یکی از کنسرتو پیانوهای خود را اجرا کرد. مشخص نیست که آیا این کنسرتو پیانو شماره ۱ بوده یا کنسرتو پیانو شماره ۲؛ مدارکِ مستند نامشخص است و هر دو کنسرتو در وضعیت تقریباً مشابهی قرار داشتند (که برای چندین سال کامل نبودند و منتشر نشده بودند).  اندکی پس از این اجرا، او اولین آهنگ‌هایش را با اپوس شماره‌بندی و منتشر کرد که شامل «سه تریوی پیانو» (اپوس ۱) بود. وی این آثار را به حامی خود، شاهزاده لیخنوفسکی اهدا کرد،  و از موفقیت مالی این آثار سود بسیاری نصیبش شد که تقریباً برای تأمین هزینه‌های زندگی یک سالِ او کافی بود.
بتهوون شش کوارتت زهی اولِ خود را (اپوس ۱۸) بین سالهای ۱۷۹۸ تا ۱۸۰۰ (به سفارش و اهدا شده به شاهزاده لوبکوویتس) ساخت و در سال ۱۸۰۱ منتشر کرد. اجرای اولیه در سال‌های ۱۸۰۰ و ۱۸۰۳، با نخستین سمفونی‌های او (اول و دوم) همراه بود و بدین خاطر به‌عنوان یکی از مهمترین آهنگسازان نسلِ جوانِ کشور، پس از هایدن و موتسارت شناخته شد. او همچنان به نوشتن در فرم‌های دیگر ادامه داد. سونات‌های پیانویی را که ساخت، مانند «پاتِتیک، اپوس ۱۳»، به‌طور گسترده‌ای مورد توجه قرار گرفت، چنان‌که باری کوپر[ف] آن را «از نظر قدرت شخصیت، عمق احساسات، سطح اصالت و مهارت در موتیف و تنالیته، فراتر از آثار قبلیِ» بتهوون توصیف کرد.  وی همچنین «سپتت، اپوس ۲۰» خود را در سال ۱۷۹۹ به‌پایان برد که یکی از آثار محبوبِ او در طول عمرش بود

در دوم آوریل ۱۸۰۰، بتهوون برای نخستین بار سمفونی اول خود را در سالن بورگ‌تئاتر، همراه با رپرتوار گسترده‌ای از آثار هایدن و موتسارت، و نیز یک سپتت و یکی از کنسرتوهای پیانو را به اجرا گذاشت. مجلهٔ آلمانی «روزنامه عمومی موسیقی»[ق]، این کنسرتو را «جالب‌ترین کنسرتو با مدت زمانی طولانی» توصیف کرده بود. این کنسرتو بدون اشکال هم نبود، یکی از انتقادات این بود که «نوازندگان به خود زحمت ندادند که به تکنواز (برای هماهنگی)، توجه کنند».

موتسارت و هایدن اثرگذاری غیرقابل انکاری در کار بتهوون داشتند. به‌عنوان مثال گفته می‌شود که کوئینتت برای پیانو و سازهای بادی بتهوون شباهت بسیار نزدیکی با کوئینتت برای پیانو و سازهای بادی موتسارت با همان تنظیمات دارد، اما ملودی‌های بتهوون، بسط و گسترش موسیقی، استفاده از مدولاسیون، بافت و توصیفِ احساسات، و همهٔ این روش‌ها، سبکِ او را از موتسارت جدا کرد. او همچنین تأثیرِ سبک خود را در برخی از کارهای اولیه‌اش که برای اولین بار منتشر شده بود، افزایش داد.و به‌همین سبب از اواخر سال ۱۸۰۰، آثار قبلی‌اش مورد توجه حامیان وی و ناشران موسیقی قرار گرفت.

بتهوون در ماه مه ۱۷۹۹، به دخترانِ آنا برونسویک[ک](کُنتس مجارستان) پیانو آموزش می‌داد. در این مدت، او عاشق دختر کوچکتر شد که یوزفینه نام داشت. پس از آن نیز بتهوون به تدریس موسیقی ادامه داد. از جمله، طی سال‌های ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۵، فردیناند ریس را آموزش داد که طی آن به آهنگساز تبدیل شد و بتهوون بعدها در مورد روابط‌شان، خاطرات نوشت. همچنین کارل چرنی جوان، از سال ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۳ با بتهوون تحصیل کرد و بعد از آن، معلمِ مشهوری شد. در اواخر سال ۱۸۰۱، بتهوون از طریق خانوادهٔ برونسویک با یک کُنتسِ جوان به‌نام جولیتا گویچاردی آشنا شد. وی نوامبر ۱۸۰۱، در نامه‌ای به دوست خود فرانتس گرهارد وگلر، از عشق خود به «جولی» نوشت اما اضافه کرد که اختلاف طبقاتی را مانع از این می‌داند که موضوع را دنبال کند. وی بعدها سونات پیانو شماره ۱۴ را به جولی اهدا کرد که امروزه معمولاً با نام «سونات مهتاب» شناخته می‌شود

در بهار سال ۱۸۰۱، بتهوون ساخت یک باله به‌نام آفریدگان پرومتئوس را به‌پایان رساند. این اثر در سال‌های ۱۸۰۱ و ۱۸۰۲ بارها اجرا شد، و بتهوون با عجله به انتشار یک تنظیم جدید از آن برای پیانو پرداخت تا از محبوبیت اولیهٔ این اثر بیشترین بهره را ببرد. در بهار سال ۱۸۰۲، او سمفونی شماره ۲ را تکمیل کرد و قصد اجرا در یک کنسرت را داشت، که این کنسرت لغو شد. این اثر بعداً در روز پنجم آوریل ۱۸۰۳ در تئاتر ان د وین[گ] برای نخستین بار به اجرا درآمد. بتهوون در آن زمان در این تئاتر به‌عنوان آهنگساز مشغول بود. در آن کنسرت، علاوه بر سمفونی شماره ۲، کنسرتو پیانو شمارهٔ ۳ و قطعهٔ اوراتوریوی مسیح بر کوه زیتون[ل] نیز اجرا شدند. واکنش‌ها به این اجرا متفاوت بود اما کنسرت از نظر مالی موفقیت داشت تا جایی که بتهوون توانست بهایی سه برابرِ هزینهٔ یک بلیط معمولی را برای تماشای اجرا مطالبه کند.

روابط تجاری بتهوون با ناشران نیز در سال ۱۸۰۲ بهتر شد. در این دوره همکاری برادرش کاسپار با وی (که پیش از این به‌طور اتفاقی به او کمک کرده بود)، تداوم یافت و او شروع به ایفای نقش یک بزرگتر در مدیریت امورِ بتهوون کرد. کاسپار علاوه بر مذاکره در مورد قیمت‌های بالاتر برای آثاری که بتهوون اخیراً ساخته بود، فروش برخی از آهنگ‌های منتشر نشدهٔ قبلی وی را نیز آغاز کرد و بتهوون را (بر خلاف میلش) تشویق کرد که نسخه‌هایی از آثار محبوب خود را برای سایر سازهای ترکیبی تنظیم کند. بتهوون به این درخواست‌ها پاسخ مثبت داد، زیرا او نتوانست مانع از فعالیت ناشران دیگر برای انجام تنظیم‌های مشابهِ در آثارش شود.
اوایل سال ۱۸۰۱، بتهوون در نامه‌هایی برای دوستانش، راجع به علائم و مشکلاتی نوشت که هم در زندگی حرفه‌ای و هم در زندگی اجتماعی‌اش، برای او مشکل ایجاد کرده بود (گرچه احتمالاً برخی از نزدیکانش قبلاً از این مشکلات آگاه بودند). مشکل آن بود که بتهوون در طی سال‌های پیش از آن، دچار نزول تدریجیِ شنوایی شده بود که با شکل شدیدی از وزوز گوش همراه بود.

او به توصیهٔ پزشک خود از آوریل تا اکتبر ۱۸۰۲ به یک شهر کوچکِ اتریش هایلیگنشتاد[ن]، در خارج از وین، سفر کرد تا تلاش کند خود را با شرایط جدید وفق دهد. در آنجا تصمیم گرفت که نامه‌ای به برادران خود بنویسد که بعدها به وصیت‌نامه هایلیگنشتات معروف شد. در این نامه، وی به وضوح افکار خودکشی و تصمیم به متوقف‌کردنِ زندگی خود را به‌دلیل ناشنوایی ثبت کرده‌است. کم‌شنوایی او مانعی برای آهنگ‌سازی‌اش نشد، اما نوازندگی در کنسرت‌ها، که یک منبع درآمد سودآور برای او بود، به‌طور فزاینده‌ای برایش دشوار شده بود. در سال ۱۸۱۱، بتهوون پس از یک تلاش ناموفق برای اجرای کنسرتو پیانو شماره ۵ (که شرح آن در خاطرات کارل چرنی نوشته شده‌است)، دیگر در ملاء عام، اثری اجرا نکرد، تا اینکه رهبری اولین اجرای سمفونی نهم در سال ۱۸۲۴ را به‌عهده گرفت که این امر نیز مشکلاتی در علامت‌دادنِ وی به نوازندگان ایجاد کرد و باعث نگرانی رهبر دیگر این ارکستر، میخائیل اوملاوف[و] شد.

بازگشت بتهوون به وین از هایلیگنشتاد، با تغییر در سبک موسیقی او همراه شد و این زمان به‌عنوان آغاز «دورهٔ میانی» زندگی او در نظر گرفته می‌شود که به‌نام «دورهٔ قهرمانانه» نیز شناخته شده‌است. طبق روایت کارل چرنی، بتهوون در این دوره گفته بود: «من از کارهایی که تاکنون انجام داده‌ام راضی نیستم. از این پس قصد دارم راهی جدید را طی کنم». اولین کار بزرگِ وی در استفاده از این سبک جدید، سمفونی سوم در می بمل ماژور، معروف به اِروئیکا  بود. این اثر که طولانی‌تر و حجیم‌تر از هر سمفونی قبل از آن بود، در اوایل سال ۱۸۰۵ به اجرا درآمد اما با استقبال کمی روبرو شد. تعدادی از شنوندگان به طولانی‌بودن آن اعتراض کردند یا ساختار آن را اشتباه درک می‌کردند، در حالی که برخی دیگر آن را شاهکار می‌دانستند

بعضی از آثار دورۀ میانیِ بتهوون متأثر از هایدن و موتسارت بوده‌است. سمفونی شماره ۸، کوارتت‌های رازوموفسکی،  اپوس ۵۹، سونات پیانو شماره ۲۱، سونات پیانو شماره ۲۳، مسیح بر کوه زیتون، کنسرتو ویولون، اپرای فیدلیو و بسیاری از آثار دیگر، تحت تأثیرِ این دو آهنگساز بوده‌است.

در این دوره، بتهوون از چاپ و اجرای کارهایش، اجراهای خصوصی برای طرفدارانش و انتشار نسخه‌هایی از آثارش که برای یک دورهٔ انحصاری، قبل از انتشار عمومی آماده می‌شدند، کسب درآمد می‌کرد. برخی از حامیان اولیهٔ وی، از جمله شاهزاده لوبکوویتس و شاهزاده لیخنوفسکی، علاوه بر راه‌اندازی کارها و خریدن آثار منتشر شده، به وی دستمزد سالیانه نیز پرداخت می‌کردند. شاید مهمترین حامی اشرافی وی، آرشیدوک رودولف (جوانترین فرزندِ امپراتور لئوپولد دوم) بود که در سال ۱۸۰۳ یا ۱۸۰۴ شروع به آموختن پیانو و آهنگسازی نزد وی کرد. بتهوون و این کاردینال اتریشی با هم دوست شدند و ملاقات‌های آنها تا سال ۱۸۲۴ ادامه داشت.  بتهوون ۱۴ اثر خود، از جمله «تریو پیانو» (اپوس ۹۷) موسوم به تریوی آرشیدوک (۱۸۱۱) و میسا سولمنیس (۱۸۲۳) را به رودولف اهدا کرد.

در اوایل سال ۱۸۰۴، با تغییر مدیریت در تئاتر ان د وین، اقامت بتهوون در آن مکان پایان یافت و او مجبور شد به همراه دوستش استفان فان برونینگ ، به‌طور موقت به حومهٔ وین سفر کند؛ این سفر برای مدتی موجبِ کُندیِ کار بر روی اپرای فیدلیو شد که بزرگترین کار او محسوب می‌شد. اجرای این اثر مجدداً توسط ادارهٔ سانسور اتریش به تأخیر افتاد و سرانجام در نوامبر ۱۸۰۵ در خانه‌هایی که به‌دلیل جنگ ائتلاف سوم و اِشغال شهر توسط فرانسه، تقریباً خالی از سکنه بودند، اجرا شد. این کنسرت یک شکست اقتصادی محسوب شد، و آن نسخه از فیدلیو نیز یک شکست اساسی بود و بتهوون شروع به تجدیدنظر و اصلاحِ اپرا کرد.

در پاییز سال ۱۸۰۸، پس از رد تقاضا برای یک شغل در تئاتر سلطنتی، وی پیشنهادی را از برادرِ ناپلئون بناپارت (جروم بناپارت )، و سپس پادشاهی وستفالیا دریافت کرد، تا بتواند دستمزد خوبی دریافت کند. سِمَت او کاپل‌مایستر، در دربارِ کاسل بود. همچنین برای ترغیب بتهوون به ماندن در وین، شاهزاده کینسکی[اپ]، آرشیدوک رودولف و شاهزاده جوزف فرانتس فون لوبکوویتس به نیابت از دوستانِ آهنگساز، قول دادند که مُستمری ۴۰۰۰ فلورین در سال را به او پرداخت کنند. اما فقط آرشیدوک رودولف بود که سهم خود از این حقوق را در تاریخ توافق شده، پرداخت کرد. کینسکی که بلافاصله به نظام وظیفه فراخوانده شده بود، کمکی نکرد و کمی بعدتر به‌دنبال سقوط از روی اسبش درگذشت.  لوبکوویتس در سپتامبر ۱۸۱۱ به‌علت بی‌ثباتیِ ارزش پول اتریش، ورشکست شد و پرداخت خود را متوقف کرد و هیچ جانشینی هم برای ادامهٔ حمایت پیدا نشد. بتهوون پس از ۱۸۱۵، بیشتر به فروش حقِ تألیف آثارِ خود و مقدار اندکی مستمری، متکی بود.

در ماه مه ۱۸۰۹، هنگامی که نیروهای نظامی، وین را به توپ بسته بودند، به گفته فردیناند ریس، بتهوون بسیار نگران این بود که این سروصدا آنچه را که از شنوایی او باقی مانده بود، نابود کند. به‌همین جهت در زیرزمین خانهٔ برادرش پنهان می‌شد و گوش‌هایش را با بالش می‌پوشانید.

آثار دوران میانیِ بتهوون جایگاه او را به‌عنوان یک استاد، تثبیت کرد. سال ۱۸۱۰، در یک بررسی از کارهای وی که توسط ارنست هوفمان انجام گرفت، همراه با هایدن و موتسارت از او به‌عنوان یکی از سه آهنگساز بزرگِ موسیقی کلاسیک یاد شد. هوفمان سمفونی شماره ۵ بتهوون را «یکی از مهمترین آثار عصر» نامید.

در بهار ۱۸۱۱، وی به‌شدت دچار بیماری، سردرد و تب شدید شد. به توصیهٔ پزشک، شش هفته را در آبگرم شهر تپلیتسه در بوهم گذراند. زمستانِ بعدی نیز که مشغول کار روی سمفونی هفتم بود، دوباره بیمار شد و پزشک وی دستور داد تابستان سال ۱۸۱۲ را نیز در آبگرم تپلیتسه بگذراند. مسلم شده‌است که او هنگام اقامت در تپلیتسه، اقدام به نوشتن نامه‌ای عاشقانه با عنوانِ معشوقهٔ جاودانی[ات] نموده‌است. هویت گیرندهٔ نامه مدتی طولانی مورد بحث بوده‌است و برخی از حدس و گمان‌ها در مورد آن شامل ترزه مالفاتی، یوزفینه برونسویک، آنا ماریا آوردی و آنتونی برنتانو می‌شوند.
دیدار بتهوون و گوته با خانوادهٔ امپراتوری در شهر تپلیتسه، ژوئیه ۱۸۱۲، که توسط کارل رولینگ  به تصویر کشیده شده‌است.

بتهوون در تپلیتسه با گوته که مایل بود با او آشنا شود، ملاقات کرد. این دیدار خوشایندِ هیچ‌کدام از دو طرف نبود. بتهوون نبوغ او را تحسین می‌کرد ولی گوته اخلاق تند و رفتار بتهوون را نمی‌پسندید. گوته هیچ‌گاه دربارهٔ آثار بتهوون اظهار نظر نکرد و در عین حال مخالفتی هم از خود بروز نداد. وی اعتقاد داشت که موسیقی بتهوون هیجان زیادی دارد و ممکن است آرامش او را که طی سالیان دراز و با رنج به دست آورده بود، برهم زند. مندلسون می‌نویسد:

گوته ابتدا نمی‌خواست که اثری از بتهوون بشنود، اما بالاخره مجبور شد که به آن تن دردهد و موومان اول سمفونی شماره پنج را بشنود. این آهنگ به شدت در او تأثیر کرد ولی گوته نمی‌خواست که هیجانش نمایان شود و گفت: «این آهنگ هیچ تأثیری ندارد جز اینکه فقط شخص را به تعجب می‌اندازد» اگر چه کمی بعد گفت: «این آهنگ پرعظمت و شگف‌انگیز بود، گویی تمام بنای ساختمان می‌خواست فرو بریزد».

بتهوون بر خلاف گوته، هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود و بر این اعتقاد بود که «هنرمندان به‌اندازهٔ اشراف قابل احترام‌اند». در یکی از روزهای ملاقاتِ گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲، چنین نقل می‌کنند: «روزی گوته و بتهوون در کوچه‌های ویَن در حال قدم‌زدن بودند. جمعی از اشراف‌زادگان ویَنی از مقابل آن دو در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره می‌کند که بهتر است کناری بروند و به اشراف‌زادگان اجازهٔ عبور دهند. بتهوون با عصبانیت می‌گوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آن‌ها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها می‌کند و در گوشه‌ای منتظر می‌ماند تا اشراف‌زادگان عبور کنند. کلاهش را به نشانهٔ احترام برمی‌دارد و گردنش را نیز خم می‌کند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه می‌دهد. اشراف‌زادگان با دیدن بتهوون کنار می‌روند و راه را برای عبور او باز کرده و به وی ادای احترام می‌کنند. بتهوون هم از میان آن‌ها عبور می‌کند و فقط کلاهش را به نشانهٔ احترام، کمی با دست بالا می‌بَرد. او سپس در انتهای دیگرِ کوچه منتظرِ گوته می‌ماند تا پس از عبورِ اشراف‌زاده‌ها به او بپیوندد».

وی در اواخر اکتبر سال ۱۸۱۲، با برادرش «نیکولاوس یوهان» دیدار کرد. او آرزو داشت که یوهان به زندگی مشترک با ترزه اوبرمایر[اح] (زنی که قبلاً فرزند نامشروع داشته)، پایان دهد. ولی قادر به متقاعدکردنِ یوهان برای پایان‌دادن به این روابط نبود و از مقامات محلی و مذهبی درخواست وساطت کرد. اما سرانجام یوهان و ترزه در ۹ نوامبر با هم ازدواج کردند

اوایل سال ۱۸۱۳، ظاهراً بتهوون دورهٔ عاطفی سختی را پشت سر گذاشت و فعالیت آهنگسازی او کاهش یافت. ظاهرِ شخصی وی نیز مانند: نظم، ظرافت و رفتارهای عمومی در بین مردم (به‌خصوص هنگام صَرفِ غذا) تخریب شد. همزمان او از برادرش (که از بیماری سل رنج می‌برد) و خانواده‌اش مراقبت می‌کرد، و اظهار می‌کرد که زحمت و هزینهٔ این کار، او را بی‌پناه گذاشته‌است.

در ژوئن ۱۸۱۳، پس از ایجاد ائتلافی توسط نیروهای تحت رهبری آرتور ولزلی و خبری مبنی بر شکست نیروهای ناپلئون در شهر بیتوریا، بتهوون مشتاق شد تا قطعه‌ای ارکسترال با موضوع نبردی معروف به پیروزی ولینگتون[اد] بنویسد. این اثر نخستین بار در ۸ دسامبر به‌همراه هفتمین سمفونیِ وی در یک کنسرت خیریه برای قربانیان جنگ اجرا شد. اجرای این اثر مورد استقبال قرار گرفت و محبوب شد (که احتمالاً به‌دلیل برنامهٔ سرگرم‌کننده و ساده‌ای بود که برای این کنسرت به کار بست). این برنامه اجراهای مکرری در کنسرت‌های ژانویه و فوریه ۱۸۱۴ داشت. محبوبیت تجدید‌شدهٔ بتهوون منجر به تقاضا برای احیای (بازنویسی) اپرای فیدلیو شد که سومین نسخهٔ اصلاح‌شدهٔ آن در اولین اجرای ماه ژوئیه همان سال، با استقبال خوبی روبرو شد.

در تابستان ۱۸۱۴، بتهوون برای اولین بار و پس از پنج سال کم‌کاری، یک سونات پیانو (شمارهٔ ۲۷، اپوس ۹۰) را آهنگسازی کرد. این اثر به‌صورت قابل توجهی نسبت به سونات‌های قبلی او رمانتیک بود. وی که مانند بسیاری از آهنگسازان آن دوره، آثاری با مضمونِ وطن‌پرستانه می‌ساخت، این قطعات را برای سرگرمی سران دولت و دیپلمات‌هایی ساخت که در کنگره وین — که از نوامبر ۱۸۱۴ فعالیت آن آغاز شده بود — شرکت داشتند. از آثار بتهوون با مضمونِ وطن‌پرستانه در این دوره می‌توان به دو مجموعهٔ قطعات، که اولین آن با نام به عزیزان دور، اپوس ۹۸[اذ] و دومین مجموعه با نام امیدواری، اپوس ۹۴[ار] (۱۸۱۵) اشاره کرد. تنظیم مجددِ مجموعهٔ قطعات دوم در مقایسه با اولین تنظیم آن در سال ۱۸۰۵ (هدیه‌ای برای یوزفینه برونسویک)، برتری فوق‌العاده‌ای داشت.

بین سالهای ۱۸۱۵ و ۱۸۱۷، کارایی بتهوون برای آهنگسازی دوباره کاهش یافت.[۶۸] خودِ او بخشی از این توقف را ناشی از یک بیماری طولانی مدت (که او آن را «تب التهابی» نام نهاده بود) می‌دانست که از اکتبر ۱۸۱۶ شروع شد و بیش از یک سال ادامه داشت.[۶۹] زندگی‌نامه‌نویسان دلایل مختلف دیگری را نیز مطرح کرده‌اند که در کاهشِ فعالیت وی نقش داشته‌است، از جملهٔ آنها را علاقه‌های او به عاشقی و ارتباط با زنان یا سیاست‌های سانسورِ شدیدِ دولت اتریش می‌دانستند. بیماری و مرگ برادرش کاسپار در اثر بیماری سل نیز ممکن است در این دورهٔ کم‌کاری، نقش داشته باشد. همچنین در مدتی که کاسپار بیمار شده بود، بتهوون برای مراقبت از وی در سال ۱۸۱۵، متحمل هزینه زیادی شد و نتوانست برای مراقبت از خودش پولی داشته باشد.

پس از درگذشت کاسپار در ۱۵ نوامبر ۱۸۱۵، بتهوون بلافاصله وارد یک درگیری حقوقی طولانی با همسرِ کاسپار، یوهانا فان بتهوون، شد که موضوع آن گرفتنِ سرپرستی کارل، فرزند کاسپار و یوهانا، پس از نه سالگی بود. بتهوون یوهانا را به‌دلیل مدیریت مالی و اخلاقی جزو والدین ناسالم قلمداد می‌کرد (او قبل از ازدواج با کاسپار، دارای یک فرزند نامشروع بود و محکومیت کیفری سرقت نیز داشت) و پیشتر موافقت کاسپار را برای حضانت تنها پسرش جلب کرده بود. نهایتاً بر اساس یک نوشته شبیه وصیت‌نامه از کاسپار (که دیر به‌دست آمده بود)، باعث شد تا سرپرستی کاسپار را به صورت مشترک به وی و یوهانا بدهند.  در حالی که بتهوون موفق شد خواهر و برادرش را در فوریه ۱۸۱۶ از حضانت خارج کند، پروندهٔ برادرزاده‌اش تا سال ۱۸۲۰ به‌طور کامل حل نشده بود، و او غالباً به دنبال دادخواهی و دیدار با کارل، ابتدا در یک مدرسهٔ غیرانتفاعی و سپس در بهزیستی بود.

بتهوون عشق و علاقهٔ شدیدی به برادرزاده‌اش کارل داشت و در این راه از هیچ کوشش و فداکاری دریغ نمی‌کرد، به همین خاطر متحمل رنج و سختی‌های زیادی شد. وی در این باره می‌نویسد:

ای خدای من! ای مدافع و نگه‌دار من! ای تنها پناه من! تو از اعماق دلم باخبری و تو می‌دانی چقدر از کسانی که بر سرِ «کارل» من، گنجینهٔ گران‌بهای من، با من نزاع و کشمکش می‌کنند رنج می‌برم. ای وجودی که نمی‌دانم ترا چگونه بنامم. فریاد مرا بشنو و خواهش سوزان این بدبخت‌ترین مخلوقات خود را برآور.

در اوایل سال ۱۸۱۸، سلامتی بتهوون مقداری بهبود یافته بود و برادرزادهٔ وی در ژانویهٔ همان سال به او ملحق شد؛ اما شنوایی‌اش بدتر از قبل شده بود تا جایی که مکالمه نیز برایش دشوار شد و برای این کار نیاز به استفاده از دفترچهٔ یادداشت داشت. همزمان، مدیریت خانواده نیز تا حدودی بهبود یافته بود. نانت اشترایشر ، که در طولِ بیماریِ بتهوون از او مراقبت کرده بود، همچنان به حمایت خود ادامه داد. بازدهیِ موسیقی او در سال ۱۸۱۸ هنوز هم تا حدودی کاهش یافته بود، اما کماکان آثار و آهنگ‌هایی ساخت، از جمله سونات پیانو شماره ۲۹،[۷۴] و همچنین طرح‌هایی برای دو سمفونی، که سرانجام در حماسه نهم تجلی یافت.

در سال ۱۸۱۸، او مجدداً گرفتار درگیری‌های حقوقی پیرامون کارل شد. سیستم قضاییِ اتریش دارای یک قانون عرفی  برای دادگاه نجیب‌زادگان و بسیاری از دادگاه‌های دیگر برای غیر اشراف‌زاده‌ها بود که از جمله آنها می‌توان به «دادگاه مدنیِ دادستانی وین» اشاره کرد. بتهوون علی‌رغم ارائهٔ شواهد به دادگاه نجیب‌زادگان، نتوانست اشراف‌زادگیِ کارل را ثابت کند و به تبعِ آن، در ۱۸ دسامبر ۱۸۱۸ این پرونده به دادگاهی مدنی منتقل شد، و در آنجا وی حق حضانت خود را از دست داد.  او سپس درخواست تجدیدنظر داد و سرپرستی مجدد را به‌دست‌آورد.  در طولِ سالهای بعد، بتهوون به‌طور مکرر در زندگی برادرزادهٔ خود دخالت می‌کرد، کاری که کارل احساس می‌کرد رفتاری مغرورانه است.

بتهوون بعدها کارل را شایستهٔ عشق و محبت خود ندانست و در نامه‌ای به او نوشت: «… اگر باید یکبار دیگر هم مزد رنج‌های من، حق‌ناشناسی و ناسپاسی باشد، بسیار خوب. اگر بنا هست که رشتهٔ ارتباط ما گسیخته شود، چنین باشد! تمام مردمِ بی‌طرف وقتی از این ماجرا باخبر شوند، از تو نفرت خواهند داشت …». نامه‌های بتهوون به کارل، دردناک و غم‌انگیز است و در شکلی ساده‌تر و تاثیرگذارتر، شبیه نامه‌های میکل‌آنژ به برادرانش است.  بتهوون آرزو داشت و سعی می‌کرد برادرزاده‌اش تحصیلات عالیه داشته باشد یا تاجری معروف شود، اما در این راه ناکام ماند و کارل بیشترِ وقت خود را در قمارخانه‌ها می‌گذراند و از دیگران پول قرض می‌گرفت. بتهوون در نامه‌ای دیگر به او می‌نویسد: «… برای شخص فاسدی چون تو ضرری نخواهد داشت که بکوشی ساده و با حقیقت باشی، دل من از رفتارِ ریاکارانه‌ای که با من داشته‌ای رنج‌ها برده‌است و به آسانی نمی‌توان از یاد برد…». با این حال مهر و محبت او به کارل باعث می‌شود که او را ببخشد و برایش بنویسد: «… پسر عزیزم! دیگر یک کلمه حرف هم لازم نیست، به آغوش من بازگرد، دیگر هیچ حرف تندی از من نخواهی شنید …»  در اظهاراتی که به کارل نسبت داده شده‌است گفته‌است: «من خراب و فاسد شده‌ام، عمویم می‌خواست بهترین باشم». و سرانجام کارل در تابستان ۱۸۲۶، تصمیم گرفت با شلیک گلوله‌ای به مغز خود، زندگی‌اش را پایان دهد، اما وی از این حادثه جانِ سالم به‌در برد ولی بتهوون را تا آستانهٔ مرگ از غصه به پیش برد. رفتار کارل در مرگ بتهوون بی‌تأثیر نبود و کسی که بتهوون آرزو داشت هنگام مرگ در بالین او باشد و چشم‌های او را ببندد، حضور نداشت و کارل کسی نبود که بتهوون، «پسرم» می‌نامید.

بتهوون در سال ۱۸۱۹، کار بر روی واریاسیون‌های دیابلی و میسا سولمنیس را شروع کرد و در طی سال‌های بعد سونات‌ها و باگاتل‌های پیانو را برای برآوردنِ مطالباتِ ناشران و رفع نیاز مالی خودش آهنگسازی کرد. وی دوباره در سال ۱۸۲۱ برای مدت طولانی بیمار شد و تحویلِ قطعهٔ «میسا سولمنیس» را در سال ۱۸۲۳، سه سال پس از موعد مقرر به اتمام رساند. در حدود سال ۱۸۲۲، برادرش یوهان شروع به کمک به وی در امور تجارت کرد، از جمله وام‌هایی در مقابلِ مالکیتِ برخی از آثار به او پرداخت کرد.
بتهوون نسبت به عدمِ استقبال اهالی وین از آثارش گلایه داشت، او در سال ۱۸۲۲ خطاب به فردریک راخلتز[ ] (منتقد هنری و موسیقی‌شناس آلمانی) که به دیدار او رفته بود، می‌گوید

شما در اینجا چیزی از من نخواهی شنید… فیدلیو؟ نه می‌خواهند آن را نمایش دهند و نه می‌خواهند بشنوند. سمفونی‌ها؟ آنها برای این وقت ندارند. کنسرتوهای من؟ هر کس فقط برای چیزهایی که خودش ساخته‌است تلاش می‌کند. قطعات سولو؟ آنها مدت‌ها پیش از مُد افتاده‌اند و اینجا مُد همه چیز است. حداکثر شوپانتسیگ، گهگاهی یک کوارتت (به آنها) تحمیل می‌کند.

در همین سال دریافتِ دو حق‌الزحمه، چشم‌انداز مالیِ بتهوون را بهبود بخشید. انجمن فیلارمونیک سلطنتی[اط] در لندن، پیش پرداختی برای سمفونی ارائه داد. همچنین شاهزاده نیکلاس گولیتسین[اظ] از سن پترزبورگ پیشنهاد داد دستمزدِ بتهوون برای سه کوارتت زهی را بپردازد. این اولین حق‌الزحمه برای تحققِ سمفونی نهم بود که نخستین بار به همراه «میسا سولمنیس» در ۷ مه ۱۸۲۴ در سالن تئاترِ کِرْنْتْنِرتور  وین اجرا شد و باعث تحسین فراوان «روزنامه عمومی موسیقی» (چاپ آلمان) شد و نوشت که این اثر «نبوغی وصف ناشدنی از دنیای جدید را به ما نشان داد». کارل چرنی نوشت که در سمفونی «نفسی تازه، سرشار از جنب و جوش و نیروی جوانی دمیده شده‌است» و اینکه «همان اندازه قدرت، نوآوری و زیبایی در آن هست که در دیگر آثار این مرد اصیل وجود دارد، اگرچه او یقیناً گاهی چنان موسیقی را نوشته که کلاه‌گیس‌داران قدیمی سرِخود را (به علامت رضایت) تکان دهند». اما بر خلاف کنسرت‌های قبلی که پرسودتر بود، از این کنسرت پول زیادی به دست نیامد، زیرا هزینه‌های اجرای آن به‌طور قابل توجهی بیشتر بود.  دومین کنسرت در تاریخ ۲۴ مه برگزار شد و اگرچه تهیه‌کنندهٔ آن، حداقلِ هزینه را برای بتهوون تضمین کرد، اما از این کنسرت موفقیتی حاصل نشد. برادرزاده‌اش کارل گفته است که دلیل این عدم موفقیت، آن بود که «بسیاری از افراد (قبلاً) از کشور رفته بودند».∗ این آخرین کنسرت عمومی بتهوون بود

در سال ۱۸۲۵، نُه سمفونی او در یک دوره، برای اولین بار توسط ارکستر گواندهاوس لایپزیک تحت رهبری یوهان فیلیپ کریستیان شولتز اجرا شد. این دورهٔ کنسرت در سال ۱۸۲۶، بار دیگر تکرار شد.

سپس بتهوون به نوشتن کوارتت‌های زهی برای شاهزاده نیکلاس گولیتسین روی آورد. این مجموعه از کوارتت‌ها، معروف به آخرین کوارتت‌ها، فراتر از چیزی بود که در آن زمان نوازندگان یا شنوندگان انتظار داشتند. آهنگساز لویی اشپور، آنها را «غیرقابل کشف» و «وحشتِ اصلاح نشدنی» نامید. نظرها پس از اولین استقبالِ مبهم، بسیار تغییر کرد. فرم‌ها و ایده‌های این اثر الهام‌بخشِ آهنگسازانی چون ریشارد واگنر و بلا بارتوک شد که بعداً به این سبک ادامه دادند. از «آخرین کوارتت‌ها»، چهاردهمین کوارتت (در دو دیز مینور، اپوس ۱۳۱)، مورد علاقهٔ بتهوون و گزینهٔ اول او بود؛ وی این اثر را به‌عنوان کاملترین اثر مجردِ خود ارزیابی می‌کرد. آخرین آرزوی موسیقایی شوبرت، شنیدن «کوارتت اپوس ۱۳۱» بود؛ که در ۱۴ نوامبر ۱۸۲۸ (پنج روز قبل از مرگ بتهوون) آن را شنید

بتهوون «آخرین کوارتت‌ها» را هنگام ناخوشی نوشت. در آوریل ۱۸۲۵، در بستر بیماری افتاد و حدود یک ماه طول کشید. او در هنگام این بیماری یا به عبارت دقیق‌تر پس از بهبودی از این بیماری، باعث شد به‌یاد آورد که موومان نیمه‌تمام و آهستهٔ کوارتت پانزدهم را باید به‌خوبی تکمیل و به اتمام برساند، او این قسمت را «شکرگزاری مقدس» به الوهیت خواند.  وی در ادامهٔ تکمیلِ کوارتت‌هایی را که اکنون شماره آنها سیزدهم، چهاردهم و شانزدهم نامیده می‌شود، به‌پایان رساند. آخرین کاری که بتهوون تمام کرد، موومان نهاییِ کوارتت سیزدهم بود که برایش یک قطعهٔ جایگزین، به‌جای قسمت دشوارِ فوگ بزرگ نوشت.  اندکی پس از آن، در دسامبر سال ۱۸۲۶، بیماری وی دوباره شدت یافت و با استفراغ و اسهال همراه شد.

در ۳۱ ژوئیه ۱۸۲۶، برادرزادهٔ بتهوون که پس از شلیک به خود، جهتِ خودکشی، زنده مانده و در خانهٔ مادرش بهبود یافته بود، با بتهوون آشتی کرد، اما کارل اصرار داشت به ارتش بپیوندد و آخرین دیدارش با بتهوون، ژانویه سال ۱۸۲۷ بود.

بیماری و مرگ

«مشه‌لس عزیزم!

در ۲۷ فوریه چهارمین جراحی من انجام گرفت و حالا علایم مسلمی نشان می‌دهند که باید در انتظار یک عمل جراحی پنجم هم باشم. آیا این کارها به کجا خواهد کشید؟ و آیا اگر هنوز هم این وضع مدتی طول بکشد، چه بر سرم خواهد آمد؟ حقیقتاً که قسمت من در زندگانی خیلی سخت بوده‌است، ولی به ارادهٔ تقدیر سر می‌سپارم و از خدا می‌خواهم در مشیت الهی خود چنین بخواهد که تا وقتی مقدر است، این زندگانی بدتر از مرگ را تحمل کنم، لااقل از احتیاج مصون بمانم. این به من نیرو خواهد بخشید تا بتوانم مقدرات خود را هر قدر هم تلخ و دهشتناک باشد، تحمل کنم و به مشیت اعلای الهی تسلیم باشم.»

لودویگ فان بتهوون

در اواخرِ پاییز ۱۸۲۶، بتهوون در راه بازگشت از سفری به ییلاق‌های اطرافِ وین، به‌شدت دچار سرماخوردگی و سینه‌پهلو شد و در منزلش بستری گردید. برادرزاده‌اش را در پیِ طبیب فرستادند اما نقل می‌شود که وی این مأموریت را فراموش کرده و پس از دو روز به یاد می‌آورد که چه کاری داشته‌است.  بتهوون در هنگام بستری بدون پرستار بود و برادرزاده‌اش نیز مشغول بازی بیلیارد بود و پول‌هایی هم که از بتهوون می‌گرفت، خرج قمار می‌کرد. سرانجام مستخدم میخانه‌ای که کارل در آنجا قماربازی می‌کرد، طبیبی را به بالین بتهوون فرستاد. پزشک که او را با صورت برافروخته و تنگیِ نفسِ شدید مشاهده کرد، برای مشورت از جراح معروف شهر کمک خواست و بتهوون تحت عمل جراحی قرار گرفت.  او چهار بار در تاریخ‌های ۲۰ دسامبر ۱۸۲۶، ۸ ژانویه، ۲ فوریه و ۲۷ فوریهٔ ۱۸۲۷، تحت عمل جراحی قرار گرفت و جسم نیرومند وی به‌مدت سه ماه با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد.

در این زمان خیلی از دوستان بتهوون او را فراموش کرده بودند و اگر کمک‌های دوستان انگلیسی وی نبود، آخرین روزهای زندگی‌اش با فلاکتِ بیشتری سپری می‌شد. از اواخر فوریه، حال بتهوون رو به وخامت گذاشت، یوهان نپوموک هومل کدورت‌های خود را با بتهوون به فراموشی سپرد و به همراه همسرش در ششم مارس، به دیدار بتهوون شتافت. وی پس از دیدنِ بتهوون نتوانست مانع از ریختن اشک خود شود.

فردیناند هیلر که در زمان بیماری و چند روز قبل از مرگ، به ملاقات بتهوون آمده بود، می‌گوید:

بتهوون در حالیکه لباس خاکستری بلندی به تن داشت و کفش‌های بزرگی تا زانو پوشیده بود، جلوی پنجره دراز کشیده بود و نمی‌توانست چیزی بگوید. قطرات عرق روی پیشانی او چون مروارید می‌درخشید. همسرِ هومل دستمالی خیس کرده روی پیشانی‌اش گذاشت. من هیچ‌گاه نمی‌توانم نگاهی که در کمالِ حق‌شناسی به ما افکنده بود، فراموش کنم. در این هنگام بتهوون قلم برداشت و وصیت‌نامهٔ مختصری به برادرزاده‌اش (کارل) نوشت.

بتهوون بیشتر ماه‌های باقی‌مانده از عمرش در بستر بود و بسیاری از دوستانش برای ملاقات به آنجا می‌آمدند. وی در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ در سن ۵۶ سالگی درگذشت. این باور نیز وجود دارد که رفتار و خودکشی نافرجام برادرزاده‌اش کارل، در مرگ زودهنگام بتهوون تأثیر داشته‌است.∗ دوست وی آنسلم هوتنبرنر[اغ]، که در لحظهٔ مرگ حضور داشت، گفت که: «حدود ساعت پنج بعدازظهر در لحظهٔ مرگ، طوفان و رعدوبرق وجود داشت، بتهوون چشمان خود را باز کرد و چند لحظه با دست راست مشت گره‌کرده‌اش را بالا برد و پس از آن نه نفسی وجود داشت و نه ضربان قلبی». کالبدشکافی آسیب قابل توجهی در کبد را نشان می‌داد که ممکن است به دلیلِ مصرف سنگینِ الکل باشد.  همچنین آسیب‌دیدگی در اعصاب شنوایی و سایر اعضای بدن نیز مشاهده شد

در مراسم تشییعِ جنازهٔ بتهوون در ۲۹ مارس ۱۸۲۷، طبق تخمین‌های متفاوتی که از شاهدان عینی نقل می‌شود، حدود ده تا سی هزار نفر حضور داشته‌اند که تا آن زمان بی‌سابقه بود فرانتس شوبرت، که مشعل‌دارِ این مراسم بود، یک سال بعد درگذشت و در کنار او دفن شد. تشییع پیکر وی پس از خواندن مناجات و دعای آمرزش در کلیسای مقدس[اف]، به گورستان اختصاصی در قبرستان واهرینگ[اق]، شمال غربیِ وین، منتقل و به خاک سپرده شد. در سال ۱۸۶۲ (چند سال پس از خاک‌سپاری) بقایای جسدِ وی برای مطالعه مجدد نبش قبر شد و در سال ۱۸۸۸ به گورستان مرکزی وین (در کنار قبر شوبرت) منتقل شد.

پس از مرگ بتهوون، تمام نوشته‌ها، دفاتر یادداشت روزانه، کتاب‌های خطی، موسیقی و اثاثیهٔ وی به حراج گذاشته شد و به فروش رفت. در میان کتاب‌ها، آثاری علمی و ادبی وجود داشت که مسیر فکری بتهوون را نشان می‌داد که این امر موجب توقیف برخی از کتاب‌ها توسط پلیس شد و از حراج و فروش آن جلوگیری کردند، چرا که موضوع آنها بر ضد سلطنت، اشرافیت و دین مسیح بود.

در مورد علت مرگ وی اختلاف‌نظر وجود دارد: سیروز، سیفلیس، هپاتیت آ، مسمومیت سرب، سارکوئیدوز و بیماری ویپل، همه پیشنهاد شده‌اند. دوستان و بازدیدکنندگان قبل و بعد از مرگ وی، چین‌هایی از موی او برداشتند که برخی از آنها نیز حفظ شده‌اند و مورد تجزیه و تحلیل بیشتر قرار گرفته‌اند؛ همان‌طور که قطعاتی از جمجمه نیز در هنگام بازبینی در سال ۱۸۶۲، برداشته شده‌است. برخی از این تجزیه و تحلیل‌ها منجر به ادعاهای بحث‌برانگیزی مبنی بر اینکه وی با دوزهای زیاد از درمان‌هایی مبتنی بر سرب (که تحت تجویزِ پزشک بوده) و به‌طور تصادفی، مرگ وی بر اثر سم بوده‌است.[۱۱۰][۱۱۱] در سال ۲۰۱۲، در پیِ سرقت‌های سنگینِ آرامگاه‌های سایر آهنگسازان مشهور وین، آرامگاه وی نیز مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد که دندان‌های وی به سرقت رفته‌است.

آهنگسازی
سبک

«موسیقی باید آتشِ آدمی را برافروزد.»
«برای چه این آهنگ‌ها را می‌نویسم؟ آنچه در قلبم دارم باید بیرون بریزد، و برای همین می‌نویسم.»
«آیا باور می‌کنید که وقتی روح با من سخن می‌گوید، مثل این است که که یک ویولنِ مقدس در گوشم صدا می‌کند و هر چه او می‌سراید، می‌نویسم.»
«موسیقی حالتِ درک و کشفی است که از هر دانش و فلسفه‌ای برتر است … کسی که به اعماق معانیِ موسیقیِ من راه یابد، از بند تمام بدبختی‌هایی که مردمان را به دنبال خود می‌کشاند، آزاد خواهد بود.»

 

بتهوون که متعلق به نسلی جوانتر از هایدن و موتسارت∗ بود، بسیار تحتِ تأثیر و نفوذ موسیقی آن دو قرار گرفت.∗ وی به‌خاطر افکارِ نوآورانه و رمانتیکی که داشت، شخصیتی اساسی و نقشی تأثیرگذار در عبور از موسیقی دورهٔ کلاسیک (قرن هجدهم) به دورهٔ رمانتیک (قرن نوزدهم) داشت و نفوذ او بر نسل‌های بعدیِ آهنگسازان عمیق بود. وی در ابتدا از فرم‌های معمولِ آن دوره مانند فرم سونات، تم و واریاسیون، و روندو استفاده کرد؛ از همین رو، بزرگ‌ترین آثارش برای موسیقی سازی است و تنها دو اثر به نام‌های میسا سولمنیس و اپرای فیدلیو را برای موسیقی آوازی نوشته‌است. بتهوون نیز مانند دیگر افرادی که در دورهٔ انتقالی قرار می‌گیرند، به سختی در سبک کلاسیک می‌گنجید، چرا که شخصیتِ قهرمانانه، اندیشه و نبوغِ بتهوون، در آرمان‌های رمانتیک تحقق می‌یافت. این نبوغ با حس بیگانگیِ توأم بود که ناشی از ناشنوایی و رنجی بود که در طولِ زندگی‌اش با آن درگیر بود.

بتهوون از حدود سال ۱۸۱۵ تا لحظهٔ مرگش، در یک سیر تدریجی، آثاری به مراتب باشکوه‌تری ثبت کرد و سبک او به سمت خلق آثاری به‌شدت شخصی حرکت کرد. سونات پیانوهای آخرین وی در نهایتِ دقت نوشته شده‌اند و آخرین کوارتت‌های زهی وی نیز دارای تکنیک پیچیده و از نظر اجرا بسیار مشکل هستند. دوران بتهوون را به‌عنوان اوجِ موسیقی کلاسیک و شروع رمانتیک توصیف می‌کنند؛ نوآوری‌هایی مانند مدولاسیون‌های زیاد، ناگهانی و خیلی دور از تنالیتهٔ اصلی، حذف سکوت و ایست در بین بعضی از موومان‌ها، حرکت دَوَرانی (سیکلیک) بر روی یک تم، طولانی‌کردن موومان‌ها از طریق گسترش و کدا، جایگزینی اسکرتسو به جای منوئه، گنجاندن مارش عزا و موسیقی آوازی در سمفونی (که تا آن زمان معمول نبود)، استفادهٔ متفاوت از نوانس نسبت به موسیقی کلاسیک (که در آن زمان فقط به‌عنوان یک سایه‌روشن برجستگی داشت) به صورت کرشندوی شدید با حرکت مداومِ جملهٔ موسیقی از یک نقطهٔ تاریک به روشنایی و شدت صدای زیاد برای تغییر بیان و حالات جدیدِ دراماتیک (شیوه‌ای برای رسیدن به اوجِ فینال که ناشی از تأثیرات مکتب مانهایم بود)، و در نهایت ارکستراسیون نوآورانه و رنگ‌آمیزی‌های جدید ارکسترال، باعث می‌شود تا بتوان بتهوون را نخستین آهنگساز رمانتیک به‌شمار آورد.

فعالیت بتهوون به‌عنوان آهنگساز، معمولاً به دوره‌های اولیه، میانی و پایانی تقسیم می‌شود. «دورهٔ اولیه» به‌صورت تقریبی تا سال ۱۸۰۲ ادامه دارد، «دورهٔ میانی» از ۱۸۰۲ تا ۱۸۱۲ و «دورهٔ پایانی» پس از آن است. این تمایز برای اولین بار در سال ۱۸۲۸، فقط یک سال پس از مرگ وی به کار گرفته شد، و اگرچه اغلب مورد چالش و پالایش قرار می‌گیرد، اما به‌عنوان نقطهٔ شروع، برای درک و پیشرفت کارِ بتهوون در نظر گرفته شده‌است.
آثار

بتهوون در سبک‌های مختلف موسیقی و برای انواع سازها آهنگسازی کرده‌است. آثار او برای ارکستر سمفونیک شامل ۹ سمفونی (که سمفونی نهم شامل گروه کر نیز می‌شود) و حدوداً ۱۰ قطعهٔ موسیقی «گاه به گاه» است. وی ۷ کنسرتو برای یک یا چند تکنواز با ارکستر، و همچنین چهار اثر کوتاه‌تر نوشت که شامل تکنواز همراه با ارکستر است. تنها اپرای او فیدلیو است. سایر آثار آوازی ارکسترال او شامل ۲ مس و تعدادی قطعهٔ کوتاه‌تر است. مجموعه بزرگی از آهنگسازی‌های وی برای پیانو شامل ۳۲ سونات پیانو و قطعات کوتاه‌ترِ متعدد است، از جمله تنظیم برخی از کارهای دیگرش (غیر پیانویی) برای پیانو است. آثار با همراهی پیانو، شامل ۱۰ سونات ویولن، ۵ سونات ویولنسل و سونات برای هورن است. همچنین ۱۲ اورتور برای ارکستر و چندین اثر دیگر از آن جمله‌اند. بتهوون تعداد قابل‌توجهی آهنگ برای موسیقی مجلسی نوشت. وی علاوه بر ۱۶ کوارتت زهی، ۵ اثر برای کوئینتت زهی، ۷ مورد برای تریو پیانو، ۵ تریو برای سازهای زهی و بیش از ۱۰ اثر برای ترکیب‌های مختلفِ سازهای بادی نوشت.
دورهٔ اول

سونات پیانو شماره ۸، (موومان اول)
7:00
ساخته شده در دورهٔ اولِ زندگی بتهوون
آیا مشکلی با شنیدن این پرونده دارید؟ راهنمای رسانه را ببینید.

دورهٔ اول پس از ورود بتهوون به وین در سال ۱۷۹۲ آغاز می‌شود. در چند سال اول، به‌نظر می‌رسد کمتر از آنچه در بن انجام داد، آهنگسازی کرده‌است و «پیانو تریو، اپوس ۱» تا سال ۱۷۹۵ منتشر نشده بود. از این نقطه به بعد، او به نخستین مکتب وین تسلط یافته بود (در آن روزها هایدن و موتسارت مشهورترین آهنگسازان این مکتب بودند) و سبک خود را شکل می‌داد. آثار او از سال ۱۷۹۵ تا ۱۸۰۰، طولانی‌تر از حدِ معمول است (نظیر نوشتن سونات در چهار موومان، در حالی که سه موومان رایج بود). او از اسکرتسو به‌جای سه‌گانهٔ منوئه (منوئه-تریو-منوئه) استفاده می‌کند؛ موسیقی او اغلب شامل احساساتِ دراماتیک و حتی گاهی، فراگیر و با استفاده از دینامیک شدید، تغییر تمپو و هارمونی کروماتیک همراه است. همین مسئله باعث شد که هایدن به این باور برسد که «پیانو تریو، اپوس ۱» برای درکِ مخاطبان (در آن زمان)، بسیار دشوار است.

او همچنین به کاوش در افق‌های جدیدی پرداخت و به‌تدریج دامنهٔ جاه‌طلبی‌هایش را گسترش داد. برخی از قطعات مهمِ دورهٔ اول عبارتند از: سمفونی شماره ۱ و شماره ۲، مجموعهٔ «شش کوارتت زهی، اپوس ۱۸»، دو کنسرتو پیانو شماره یک و شماره دو، چندین سونات پیانو از جمله سونات پیانو شماره ۸، که معروف‌ترین است.

دورهٔ میانی

سونات ویولون شماره ۹، (موومان اول)
10:24
ساخته شده در دورهٔ میانیِ زندگی بتهوون
آیا مشکلی با شنیدن این پرونده دارید؟ راهنمای رسانه را ببینید.

دورهٔ میانیِ (یا قهرمانانۀ) او از سال ۱۸۰۲، اندکی پس از بحران شخصی‌اش که در ارتباط با ناشنوایی به وجود آمده بود، آغاز شد. این دوران شامل آثاری با مقیاسی بزرگ (حجم ارکستر و مدت) است که بیانگر روحیهٔ قهرمانی و مبارزه است. آثار دورهٔ میانی شامل شش سمفونی (شماره ۳ تا ۸)، دو کنسرتو پیانوی آخرین، تریپل کنسرتو، کنسرتو ویولن، پنج کوارتت زهی (شماره ۷ تا ۱۱)، چندین سونات پیانو از جمله سونات پیانو شماره ۲۱، شماره ۲۳، سونات ویولن شماره ۹ و تنها اپرایش به نام فیدلیو است.

دورهٔ میانی گاهی با تفسیری به‌نام شیوهٔ آهنگسازی «قهرمانانه» همراه است،  اما استفاده از اصطلاحِ «قهرمانانه» به‌طور فزاینده‌ای در روش و دانشِ بتهوون بحث‌برانگیز شده‌است. این اصطلاح بیشتر به‌عنوان یک نامِ جایگزین برای «دورهٔ میانی» استفاده می‌شود. مناسب بودنِ اصطلاح قهرمانانه برای توصیف کلِ دورهٔ میانی نیز زیر سؤال رفته‌است. در حالی که برخی از آثار مانند سمفونی‌های سوم و پنجم، به آسانی قابل توصیفِ «قهرمانانه» هستند، بسیاری دیگر مانند سمفونی شماره ۶، در این تعریف نمی‌گنجد. رمانتیک‌ترین آثار بتهوون در همین دوره خلق شده‌اند و آثار این دوره تأثیر و نفوذ زیادی بر آهنگسازان قرن نوزدهم داشته‌است. سمفونی سوم مهمترین اثر او در این دوره است. تغییرات در فرم از جمله جایگزینیِ «اسکرتسو-تریو» به‌جای «منوئه-تریو»، طولانی‌شدن بخش بسط و گسترش و کدا، نوآوری در حرکتِ چرخشی (سیکلیک) روی یک تم و بزرگ‌تر شدن سمفونی بر خلاف شیوهٔ کلاسیک، در این زمان شکل گرفتند.
دورهٔ پایانی

سونات پیانو شماره ۳۲، (موومان اول)
9:09
ساخته شده در دوران پایانیِ زندگی بتهوون
آیا مشکلی با شنیدن این پرونده دارید؟ راهنمای رسانه را ببینید.

دورهٔ پایانی بتهوون در دههٔ ۱۸۱۰–۱۸۱۹، آغاز شد. در پیِ نخستین تلاش‌ها برای چاپ و انتشار کامل آثار موسیقی قدیمی، بتهوون به مطالعهٔ این آثار پرداخت؛ از جمله، مطالعهٔ کارهای یوهان سباستیان باخ∗ و جرج فردریک هندل∗، که اورتور تقدیسِ خانه[ال] (۱۸۲۲)، اولین ساختهٔ وی بود که از این تحقیقات تأثیر گرفته بود. بتهوون سبکی جدید پدید آورد که اکنون آن را «دورهٔ پایانی» می‌نامند. در این دوره، وی نگارش و تنظیم جدیدی از سونات پیانو برای ساز شستی‌دار را به سرانجام رساند که تقریباً به مدت یک دهه طول کشیده بود. سایر آثار این دوره شامل واریاسیون‌های دیابلی، دو سونات آخر برای «ویولنسل و پیانو» بود، همچنین دو اثر بزرگ با اجراکنندگان بسیار با نام: میسا سولمنیس و سمفونی نهم. گفته می‌شود نوآوری‌ها و بیان شدیدِ شخصی وی در کارهای این دوره کاملاً مشخص است، چنان‌که «کوارتت زهی، اپوس ۱۳۱»، را در هفت موومان ساخت و به «سمفونی نهم» در آخرین موومان، حجم زیادی از نیروی گروه کر را به ارکستر اضافه کرد. از دیگر آهنگسازی‌های این دوره می‌توان به پنج کوارتت زهی پایانی (از جمله فوگ بزرگ) و پنج سونات پیانوی آخرین او اشاره کرد.

پیانو‌های بتهوون

پیانوهای قبلی بتهوون که او ترجیح می‌داد با آنها کار کند، پیانوهای یوهان آندریاس اشتاین[ام] (سازندۀ پیانو و کیبورد) بود. همچنین ممکن است یک «پیانو اشتاین» از طرف کنت والشتاین به او داده شده باشد.  از سال ۱۷۸۶ به بعد شواهدی مبنی بر همکاری بتهوون با یوهان آندریاس اشترایکر[ان] (یکی دیگر از سازندگان پیانو) وجود دارد، وی که با نانت،[او] دختر یوهان آندریاس اشتاین ازدواج کرده بود، پس از مدتی، کسب و کار با اشتاین را رها کرد تا شرکت مستقلِ خود را در سال ۱۸۰۳ راه اندازی کند، بتهوون همیشه محصولات او را تحسین می‌کرد و در سال ۱۸۱۷، طی نامه‌ای به او نوشت که «اولویتِ اولش» پیانوهای اوست.  از جمله پیانوهای دیگری که بتهوون در اختیار داشت، پیانوی سباستین ارارد بود و در سال ۱۸۰۳ توسط سازندهٔ آن به بتهوون داده شد. پیانوی «ارارد» با طنین استثنایی‌اش، ممکن است بر سبک پیانوییِ بتهوون تأثیر گذاشته باشد (وی اندکی پس از دریافت آن، شروع به نوشتنِ سونات والدشتاین کرد)؛  اما به نظر می‌رسد با وجودِ اشتیاق اولیه، قبل از سال ۱۸۱۰ آن را رها کرده و نوشت که «واقعاً دیگر فایده‌ای ندارد» و سرانجام در سال ۱۸۲۴ آن را به برادرش یوهان سپرد.∗ بتهوون در سال ۱۸۱۸ یک گراند پیانو از «جان برادوود و پسران»[اه] (سازندۀ پیانو اهل انگلستان) به‌عنوان هدیه دریافت کرد؛ اگرچه بتهوون به دریافت آن افتخار می‌کرد، اما به نظر می‌رسد که از صدای آن ناراضی بوده است (این نارضایتی شاید به خاطر ناشنوایی فزایندهٔ او نیز باشد) و به دنبال بازسازیِ پیانو برای بلندترکردنِ صدای آن بود.∗  او در سال ۱۸۲۵ پیانویی را به «کنراد گراف»[ای] (سازندۀ پیانو، اتریشی/آلمانی) سفارش داد که مجهز به سیم‌های چهارگانه و رزونانس ویژه برای او بود تا صدا را برایش قابلِ شنیدن کند، اما در انجام کار با آن ناموفق بود.∗
شخصیت، افکار و اندیشه
خصوصیات فردی

«من همچون دیونیسوس هستم که برای بشریت شرابی مطبوع بسازم، من هستم که به‌روحِ مردم، سرمستی الهی می‌بخشم.»

لودویگ فان بتهوون
پرترهٔ بتهوون (۱۸۱۹)، اثر فردیناند شیمون.[با] این پرتره از بتهوون را آشناترین تصویر از وی می‌دانند و توسط آنتون شیندلر این‌طور توصیف شده‌است که علی‌رغم ضعف هنری، «ارایهٔ یک نمای خاص … پیشانی با شکوه … دهان محکم و بسته … چانه‌ای به مانند صدف … طبیعی‌ترین پرتره از بتهوون نسبت به هر تصویر دیگری است.»

معاصران بتهوون وی را چنین توصیف می‌کردند: مردی کوتاه قد با هیکلی درشت که موهای سیاه، زبر، وزکرده و شانه نخورده‌اش، مارهای مدوسا را به یاد می‌آورد. او پیشانی برجسته‌ای داشت و رنگ چشمانش به سیاهی می‌زد اما در واقع سبزِ خاکستری بود. نیرویی که از چشمانش شعله می‌زد هر کسی را جذب می‌کرد.∗ بینی کوتاهی داشت که به پوزه و بینی شیر شباهت داشت. دهانش ظریف بود و فک‌های محکمی داشت اما لب پایینی او بر روی لب بالا قرار می‌گرفت. چاله‌ای در سمت راست چانه‌اش وجود داشت که تقارنِ صورتش را تغییر داده بود. رنگ صورتش سرخِ آجری بود که در دوران تنهایی و بیماری، رنگ‌پریده و به زردی می‌زد. مشه‌لس می‌گوید: «تبسمی قشنگ داشت و به هنگام صحبت اغلب لحنی گرم و تشویق‌آمیز داشت اما خنده‌اش ناخوشایند، شدید و کوتاه بود و به صورتش حالتی عجیب و خاص می‌داد.» هنگامی که ایده‌ای به او الهام می‌شد حالتِ صورتش تغییر می‌کرد و در این حالت اگر در حال عبور از کوچه و خیابان بود، به دیگران طعنه می‌زد. وقتی پیانو می‌نواخت و کسی سرزده وارد می‌شد، از خشم صورتش برافروخته، رگ‌هایش متورم و با لب‌های لرزان، حالتِ جادوگری را داشت که در چنگالِ ارواح و شیاطین اسیر شده باشد. ژولیوس بندیکت[بب] از معاصران بتهوون چهرهٔ او را همچون صورتک‌های ساختهٔ شکسپیر و شبیه شاه لیر توصیف کرده‌است.∗

از همان دوران کودکی، زندگی بتهوون با اندوه و خشونت همراه بود و چنان نبود که مانند موتسارت از نوازش و مهر خانوادگی برخوردار باشد. پدرش قصد داشت از هوش و استعداد وی در موسیقی، بهرهٔ مادی ببرد و از چهارسالگی او را وادار می‌کرد تا پیانو بنوازد یا او را در اتاقی حبس می‌کرد تا به صورت جان‌فرسایی ساز ویولن را تمرین کند. این شدت و فشار پدرش برای آموزش موسیقی به وی، تا مرز بیزاری بتهوون از هنر و موسیقی پیش رفت. نوجوانی و جوانی وی نیز با نگرانی از غمِ تهیهٔ نان و کوشش سخت وی برای گذران زندگی همراه بود. سیزده ساله بود که کار می‌کرد و در کلیسا ارگ می‌نواخت. در هفده سالگی مادرش را که خیلی دوست داشت، از دست داد. می‌خوارگی و عدم مسئولیت‌پذیری پدرش باعث شد تا سرپرستی خانواده را پس از مرگ مادرش به عهده بگیرد. رفتار پدرش همیشه باعث شرمساری و خجالت بتهوون بود به‌طوری که مستمری او را به خاطر اینکه خرج می‌گساری‌اش نکند، به بتهوون پرداخت می‌کردند.  از بیست سالگی با شنوایی و درد مزمنِ معده درگیر بود. وی همان‌طور که در وصیت‌نامه هایلیگنشتات نوشته‌است، قصد خودکشی داشت. با این وجود در طولِ زندگی خود، دایرهٔ نزدیک و صمیمانه با دوستانش داشت. تصور می‌شود که وی دارای شخصیتی جذاب بوده‌است، و از همین‌رو، دوستان او در تلاش برای کمک به وی برای کنار آمدن با ناتوانی‌ها و مشکلاتش به رقابت می‌پرداختند.

بتهوون نسبت به اظهارات منتقدان بی‌اعتنا بود و می‌گفت: «… پرحرفی و یاوه‌گویی‌های آنها هیچ‌کس را بزرگ و جاودان نخواهد ساخت، همچنانکه از بزرگی و عظمت کسی نخواهد کاست … هرگز از من نخواهید شنید در بارهٔ آنچه از هنرم می‌گویند توجهی داشته باشم … من هم مانند ولتر فکر می‌کنم که چند نیشِ حشره، هرگز اسب چابک را از دویدن بازنمی‌دارد.»∗  وی بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیهٔ مردم نزاع و با آنان به تلخی برخورد می‌کرد. شخصیت بسیار مرموزی داشت و برای اطرافیانش به‌مانند یک راز باقی ماند. لباس‌هایش اغلب کثیف و ژولیده بود. در آپارتمان‌های خیلی به‌هم‌ریخته زندگی می‌کرد و بسیار تغییرمکان می‌داد. طی ۳۵ سال زندگی در وین، حدود ۳۰ بار محل زندگی‌اش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش، همیشه بی‌دقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.

بتهوون عاشق طبیعت بود و بخش زیادی از وقت خود را در پیاده‌روی در کشور گذراند. او غالباً وین را برای کار در مناطق روستایی ترک می‌کرد. وی آرامش خود را تنها در طبیعت می‌جست. چارلز نیات[بت] موسیقیدان بریتانیایی که در سال ۱۸۱۵ با بتهوون آشنا شده بود، می‌نویسد: «هیچ‌کس را ندیده‌است که همچون او عاشق طبیعت باشد و گلها و ابرها را دوست بدارد، مثل اینکه در طبیعت زندگی می‌کرد». بتهوون خودش می‌نویسد: «در این دنیا هیچ‌کس نیست که به اندازهٔ من ییلاق را دوست بدارد، هر درخت به اندازهٔ یک انسان برایم عزیز و دوست‌داشتی است».

منابع نشان می‌دهد که او برای اصحاب قدرت، مقامات اجتماعی و قوانین دربار ارزشی قایل نمی‌شد. به عنوان مثال، هرگاه تماشاگران در حین اجرای او گپ می‌زدند یا توجهی به او نداشتند، اجرای پیانو را متوقف می‌کرد. در مهمانی‌ها و محفل‌های شبانهٔ دربار، اگر ناگهان و بدون برنامه از وی می‌خواستند که پیانو بنوازد، از انجام این کار خودداری می‌کرد. سرانجام، پس از درگیری‌های بسیار، آرشیدوک ردودلف حکم داد که قوانین معمولِ آداب و رسوم دربار، برای بتهوون اِعمال نشود.

رفتارهای جسورانه، گستاخانه و آزاد بتهوون در شهری مانند وین که مظهرِ نظم و انضباط بود، شگفت‌انگیز و ناشی از روحیات وی بود که ریشه‌های آن را می‌توان در آثاری مانند سمفونی شماره ۷، جستجو کرد. با این حال در سال ۱۸۱۴، کنگرهٔ وین او را مایه افتخار اروپا دانست و در جشن‌های با شکوهی که در این دوره برگزار می‌شد، بتهوون نقش زیادی داشت. پادشاهان و شاهزادگان نیز به او خیلی احترام می‌گذاشتند و او مغرورانه، این احترامات را می‌پذیرفت. بتهوون به‌خاطر افکار آزادی‌خواهی، هرگز شهر وین را دوست نمی‌داشت و از آن نفرت داشت، یک بار نیز در حدود سال ۱۸۰۸، به‌صورت جدی تصمیم گرفت که این شهر را ترک کند، اما وین شهری بود که منبع درآمد زیادی داشت و شاهزادگان و عاشقان موسیقی، بزرگی و عظمتِ بتهوون را درک می‌کردند و مانع از ترک وی از وین شدند، چرا که آن را مایهٔ ننگ شهر خود می‌دانستند که نتوانسته بتهوون را نزد خود حفظ کند.
دین

بتهوون اگرچه کاتولیک متولد شد، اما به شکلی از این مذهب که در دربار وین به‌وجود آمده بود (ر.ک. عصر روشنگری) و او در آنجا رشد کرده بود، خو گرفت. به قولِ مینارد سولومن[بث] موسیقی‌شناس و زندگی‌نامه‌نویسِ بتهوون: یک «ایدئولوژی سازش‌پذیر (از مذهب کاتولیک) که امکان همزیستی نسبتاً مسالمت‌آمیز بین کلیسا و خردگرایی را فراهم می‌آورد.»  بتهوون در دفتر خاطراتش (خاطراتی روزانه که او بین سال‌های ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۸ نگاشته و بعضی از آن‌ها را حفظ کرده بود)، علاقه خود را به انواع فلسفه‌های مذهبی از کشورهایی مانند: هند، مصر، شرق و نوشته‌های ریگ‌ودا نشان می‌دهد.  وی در ژوئیه ۱۸۲۱، در نامه‌ای به آرشیدوک رودولف اعتقاد خود را به خدای یکتا، اینگونه بیان می‌کند: «خدا … مرا به عنوان یک انسان می‌شناسد و درون قلب من را می‌بیند، من با وظیفه‌شناسی بسیار، تمام تکالیفی که پروردگار، طبیعت و بشریت تعیین کرده‌است، انجام می‌دهم». وی در یکی از طرح‌های مربوط به میسا سولمنیس نوشت: «برای آرامش درونی و بیرونی».
سیاست

«تا می‌توانیم نیکی کنیم، آزادی را از هر چیز گرامی‌تر بداریم، و به‌خاطر اورنگ پادشاهی هم، هرگز به حقیقت خیانت نکنیم.»

 

بتهوون دارای روحیات انقلابی و طرفدار جمهوری‌خواهی بود که این امر ناشی از برافروخته‌شدن انقلاب فرانسه و احساسات انقلابی در سراسر اروپا بود. دانشگاه بن، یکی از مراکز نشر افکار تازه و انقلابی بود که بتهوون در ۱۴ مه ۱۷۸۹، به عنوان دانشجوی ادبیات آلمانی در آن ثبت‌نام کرد. استاد این رشتهٔ تحصیلی، پروفسوری سرشناس به نام اولوگیوس اشنایدر[بج] بود که بعد از تصرف قلعه باستیل توسط انقلابیون، شعری انقلابی سرود و یک سال بعد مجموعه‌ای از اشعار انقلابی خود را منتشر ساخت که برای پیش خرید آن، نام «بتهوون موسیقی‌دان دربار» به‌چشم می‌خورد. اما بتهوون با این حال نمی‌توانست از احساسات وطن‌پرستانهٔ خود دوری کند و هنگام ترک وین در نوامبر ۱۷۹۲، و در سال‌های ۱۷۹۶ و ۱۷۹۷، هنگامی که سپاه آلمان به جنگ با نیروهای انقلابی فرانسه می‌رفت، تصمیم گرفت بر روی اشعار حماسی فریدبرگ[بچ] آثاری بسازد. وی همچنین قطعهٔ «سرود حرکت» و یک اثر با نام «ما یک ملت بزرگ آلمانی هستیم» برای گروه کر تصنیف کرد.[۱۴۸] این آثار برای بتهوون که انقلاب، روح آزادی‌خواهی را در وی گسترش داده بود، بیهوده به‌نظر می‌رسید، حتی اگر مخالفان انقلاب هم‌وطنش باشند. وی از سال ۱۷۹۸، با این روحیه و با آنکه روابط اتریش با فرانسه تیره بود و هنگامی که وین تسخیر شده بود، با ژنرال برنادوت[بح] و سفارت فرانسهٔ انقلابی، بدون ترس و واهمه رفت‌وآمد و ارتباط داشت  آثار این تمایلات انقلابی و آزادی‌خواهی در بتهوون که با مطالعهٔ بسیاری از آثار پلوتارک و امید به ایجاد جمهوری توسط ناپلئون (هرچند خیلی زود از انقلابیون فرانسه نفرت پیدا کرد)، تا پایان عمرش برجسته ماند
نقاشی دوره رومانتیک از انقلاب فرانسه (۱۸۳۰)، اثر اوژن دولاکروا

وی غیر از آثار پلوتارک که مورد علاقهٔ انقلابیون فرانسه نیز بود، به شخصیت و افکار انقلابی و آزادی‌خواهانهٔ افرادی مانند: بروتوس قهرمان انقلابی جمهوری روم، میکل آنژ آزادیخواه دوره رنسانس، هومر حماسه‌سرای یونانی و افلاطون (که بتهوون آرزو داشت جمهوری افلاطونی در سراسر جهان برقرار شود)، احترام می‌گذاشت. او همچنین به خاطر نشان‌دادنِ علاقه‌اش به آزادی‌خواهی، مجسمهٔ جباریت را در اتاقش قرار داده بود و در ادبیات نیز شکسپیر را دوست داشت و بر اساس آثار وی قطعات بزرگی مانند اورتور کوریولان را خلق کرد.

همان‌طور که قبلاً گفته شد، بتهوون برای اصحاب قدرت و مقام‌های اجتماعی در وین ارزشی قایل نمی‌شد. مولر[بخ] از معاصران بتهوون می‌گوید: «بتهوون همیشه عقاید خود را بر ضد دولت، پلیس و اشرافیت حتی در مجامع عمومی آزادانه و بی‌پروا بیان می‌کرد…». بتهوون نیز در یکی از یادداشت‌هایش اشرافیت را پوسیده و فاسد خوانده‌است.  در سال ۱۸۰۴، توجه وی به آرمانهای عصر روشنگری جلب شد. هنگامی که جاه‌طلبی‌های امپراتوری ناپلئون روشن شد، بتهوون عنوان صفحهٔ «سمفونی سوم» را در دست گرفت و نام بناپارت را با عصبانیت مخدوش کرد که سوراخی در کاغذ ایجاد شد. وی بعداً عنوان این اثر را به سمفونی اِروئیکا … آهنگسازی برای تجلیل از یادبود یک مرد بزرگ[بد] تغییر داد و آن را دوباره به حامی خود، شاهزاده جوزف فرانتس فون لوبکوویتس اهدا کرد و برای اولین بار در کاخ وی اجرا شد.

وی از سال ۱۸۱۵، گرایش سیاسی به انگلستان پیدا کرد و همیشه گزارش‌های گروه مخالفان در پارلمان انگلستان را پی‌گیری و به آن علاقه داشت. بی‌پروایی بتهوون در انتقاد از فساد اجتماعی و اداری، اختلاف طبقاتی، شکنجه‌های پلیس، فساد دادگستری و … شدید بود به‌طوری که در سال ۱۸۱۹، در یک مجمع عمومی، هنگامی که گفته بود: «مسیح هم یک یهودی مصلوب بیش نیست»، پلیس قصد دستگیری او را داشت.
زنان و عشق

«… می‌خواهم گریبان تقدیر را بگیرم، بی‌شک او نخواهد توانست که یک‌باره مرا به زانو درآورد، وه که چقدر خوب است اگر انسان بتواند هزار بار دیگر، زندگی از سر بگیرد…»

 

بتهوون دارای روحیه‌ای جدا از روابط غیراخلاقی بود و از افکار ناروا و به‌دور از نزاکت بیزاری می‌جست و عشق را به صورت پایان‌ناپذیری مقدس می‌شمرد. حتی گفته می‌شود که وی کارِ موتسارت را به خاطر ساختن اپرای دون ژوان نابخشودنی می‌دانست و گفته بود که او با این کار نبوغ موسیقی و بزرگی خود را آلوده کرده‌است. فرانتس گرهارد وگلر می‌گوید: «هرگز بتهوون را خالی از عشق شدید و آتشین ندیده‌ام، و این عشق‌ها همچنانکه پیداست، همیشه در کمالِ عفاف و پاکی بوده‌اند». آنتون شیندلر دوست نزدیک بتهوون می‌نویسد: «او سراسر عمرش را به پاکی و عفافی دوشیزه‌وار گذراند و هرگز ضعف نفسی نداشت که به خاطر آن وجدانش در خورِ ملامت باشد».

وی در ۳۰سالگی با دو دوشیزهٔ جوان دیدار کرد که تأثیر برجسته‌ای در زندگی او داشتند و رابطهٔ بتهوون با این دو از همهٔ روابط عاشقانهٔ او پررنگ‌تر هستند؛ هر دوی دوشیزگان از خانوادهٔ اشرافی، هر دو شیفتهٔ موسیقی و با وجود این، درست نقطهٔ مقابل یکدیگر بودند. تِرِز برونسویک[بذ] ۲۰ساله بود و سری چون ایفی‌ژنی داشت. او دورانی بَس آرمانی را در قصر خانوادگی در مجارستان گذرانده بود. وقتی بتهوون با ترز آشنا شد، او دختر کوچکی بود و بتهوون مدتی در وین به وی درس پیانو می‌داد. گاهی هر درس چهار ساعت به طول می‌انجامید. وی از آن هنگام عاشق بتهوون شده بود و در ماه مه ۱۸۰۶، با یکدیگر نامزد شدند. ترز فکری آسمانی و دور از امیال روان‌تنی داشت. دربارهٔ بتهوون کمتر حرف می‌زد و در خاطراتش، به نامه یا هدیه‌ای از طرف بتهوون اشاره نمی‌کند.  مشخص نیست چه مانعی در راه ازدواج این دو نفر وجود داشته‌است. ممکن است اختلاف طبقاتی یا فقر مالی بتهوون باشد، یا رفتار و بیماری او که از مردم دوری می‌جست، ترز را تحت تأثیر قرار داده و او را از این ازدواج مأیوس کرده باشد. در هر صورت این ازدواج صورت نگرفت ولی ترز تا آخرین لحظات عمرش (۱۸۶۱)، بتهوون را دوست داشت و بتهوون نیز سالها بعد (۱۸۱۶) گفته بود: «وقتی به‌یاد او هستم، مثل نخستین باری که او را دیدم، دلم به تپش می‌افتد». ترز نیز عکسی به یادگار از خودش به بتهوون اهدا کرده بود و روی آن نوشته بود: «به نابغهٔ بی‌مانند، به هنرمند بزرگ، به انسان خوب». عشق بتهوون به وی به قدری شدید بود که یک بار در سال آخر عمرش و در حضور یکی از دوستانش عکس ترز را گریه‌کنان می‌بوسید و با صدای بلند می‌گفت: «تو همچون فرشتگان زیبا و بزرگ بودی»

دوشیزهٔ جوان دوم، در انتظار جایگزینی برای نخستین عشقش بود. او ۱۶ سال داشت و نامش جولیِتا گیچاردی بود. جولیتا از خانوادهٔ کُنت‌های میلان بود و چنین به نظر می‌رسد که برای هم‌آغوشی با این نابغهٔ سرکش آفریده شده بود؛ با چهره‌ای مطبوع و رنگ‌پریده. بتهوون بعد از افسردگی‌ها و رنج‌های بی‌شمار، لبخند زندگی را در آغوش این دختر بازیافت. وی به دوستش فرانتس گرهارد وگلر می‌نویسد:

به دست دختری جوان و پرستیدنی همه چیز دگرگون شده‌است. او مرا دوست دارد و من هم او را. پس از دو سال، اکنون این نخستین باری است که دَمی راحتی و آسایش احساس می‌کنم. شاید ازدواج بتواند مرا خوشبخت سازد. بدبختانه او از طبقهٔ من نیست و در این صورت ازدواج برایم ناممکن است. باید تلاش بیشتری بکنم.

ولی آن دوشیزه به‌زودی عشق دیگری یافت، مردی ۱۸ساله و از طبقهٔ خودش به نام کُنت فون گالِنبِرگ[بر] و از اشراف قدیمی. جولیتا در غرقاب عجیب احساسات بتهوون، غوطه‌ور بود چنان‌که سال‌های بعد، روی دفتر نُت‌های خود نوشت: «بتهوون با کمترین صدایی برمی‌خاست و می‌رفت؛ خیلی زودرنج بود. دفترهای نُت را پرت می‌کرد و پاره می‌کرد، ولی مهربان و احساساتی بود و غالباً لباس محقرانه‌ای می‌پوشید». به هر تقدیر جولیِتا با کنت فون گالنبرگ ازدواج کرد و قبل از عزیمت به ناپل، اغلب با بتهوون در تالارهای اشرافیِ وین برخورد داشت. در همان دوران بود که بتهوون سونات مهتاب را تصنیف و به وی تقدیم کرد. جولیتا گرچه معشوقهٔ بتهوون بود اما هیچ‌گاه علاقهٔ جدی به وی نداشت و بعد از ازدواج سعی داشت از او به نفع شوهرش بهره ببرد. بتهوون نیز با آنکه از وی نفرت پیدا کرده بود، اما از کمک به وی دریغ نمی‌کرد. آنتون شیندلر منشی و زندگی‌نامه‌نویسِ وی از قول بتهوون اظهار داشت: «وقتی که جولیتا به وین بازگشت، گریه‌کنان نزد من آمد، ولی من از او بیزار بودم»

یوزفینه برونسویک خواهرِ تِرز، یکی دیگر از زنان زندگی بتهوون بود. بتهوون پس از مکالمات پرشور با وی (حداقل ۱۵ نامهٔ عاشقانه)، سرانجام به این نتیجه رسید که یوزفینه نمی‌تواند وی را دوست داشته باشد. با این حال پس از آن که یوزفینه وین را ترک کرد و به بوداپست رفت، مکاتبات بتهوون با وی ادامه داشت. یوزفینه نیز احتمالاً یکی از زنان مهم در زندگی بتهوون بوده‌است.

عشق دیگر، ترزه مالفاتی خواهرزادهٔ پزشکِ بتهوون بود. این پزشک در سال ۱۸۱۰، تِرِزه را برای ازدواج به بتهوون پیشنهاد داده بود، در این زمان بتهوون ۴۰ ساله و ترزه ۱۹ ساله بود و این رابطه هم به فرجام نرسید. اکنون قطعهٔ پیانویی برای الیزه اهداشده به ترزه، او را به‌یاد می‌آورد.

آنتونی برنتانو[بز] که ده سال از آهنگساز جوان‌تر بود، توسط بتینا فون آرنیم به خانواده‌اش معرفی شد. به‌نظر می‌رسد که آنتونی و بتهوون در طول ۱۸۱۲–۱۸۱۱ با هم رابطه داشته‌اند. آنتونی ازدواج کرد و در اواخر سال ۱۸۱۲ با همسرش وین را ترک کرد و هرگز با بتهوون ملاقاتِ دوباره نداشت (یا ظاهراً این‌طور به نظر می‌رسد)، اگرچه در سال‌های بعد بتهوون با علاقه‌مندی از او نوشت و صحبت می‌کرد.

نامهٔ تاریخیِ عاشقانه‌ای که از بتهوون است، در این دوران نوشته شده‌است؛ ولی این نامه‌ای است یکتا که برای هیچ‌کس فرستاده نشد. این نامهٔ بدون تاریخ، که تحت عنوان «معشوقهٔ جاودانی» مشهور گشته، بعد از مرگ آهنگ‌ساز در دفتر نُت وی پیدا شده و سال‌ها بعد انتشار یافته‌است. کاملاً یقین نیست که این نامه را به خاطر جولیِتا نوشته باشد، و کوشش کارشناسان در این زمینه به جایی نرسیده‌است و گمان جمیع آنان بر این است که این نامه احتمالاً خطاب به تمامی زنان است. بررسی‌های کارشناسیِ دقیق نشان داده‌است که نامه در ماه ژوئن در طول دو روز نگارش یافته و سه بار قطع شده و از نو ادامه یافته‌است. در این نامه معشوقه در واقع گمنام است. بتهوون هرگز این نامه را برای گیرنده‌ای نفرستاد، ولی آنقدر مهم تشخیص داده‌است که در سراسر عمرش آن را محفوظ نگه داشته بود. مینارد سولومن موسیقی‌شناس در کتاب زندگی‌نامهٔ بتهوون مفصل توضیح داده و اظهار داشته که ثابت شده‌است نامهٔ بدون تاریخ، که تحت عنوان «معشوقهٔ جاودانی» مشهور گشته، گیرنده‌اش آنتونی بوده‌است. از دیگر پیشنهادها برای دریافت نامه جولیتا گویچاردی، ترزه مالفاتی و یوزفینه برونسویک بودند.

پس از سال ۱۸۱۲، هیچ گزارشی در مورد رابطهٔ عاشقانهٔ جدیدی از بتهوون وجود ندارد. با این حال از مکاتبات و کتاب‌های گفتگو مشخص است که او پس از آن دوره، گاه‌به‌گاه با زنان فاحشه ارتباط داشته‌است.

ناشی‌گری بتهوون در رفتار با زنان، ارتباط او را با آن‌ها بسیار مشکل می‌ساخت؛ اغلب به دام عشق زنانی می‌افتاد که ازدواج با آن‌ها برای او محال بود. وی همیشه آرزوی رویاهای شیرین و خوشبختی در برابرش قرار می‌گرفتند و همیشه هم با ناکامی، شکنجهٔ روحی و سختی‌های زیاد همراه بود. به این دلیل منبع الهام و سرچشمهٔ پرفراز و نشیبِ آثارش را باید در همین روحیهٔ او جستجو کرد که با تسلسلی از عشق و امید بود و همواره نیز با ناکامی روبرو می‌شد. این هیجانات که در طبیعت او وجود داشت، تا لحظهٔ مرگش فروکش نکرد

ناشنوایی بتهوون اندوهی بود که به آن مبتلا شد و تا پایان عمر با آن خو گرفت و از جانش بیرون نرفت کتاب‌ها و مقالات متعددی دربارهٔ علت ناشنوایی وی منتشر شده که همیشه همراه با حدس و گمان بوده‌است  به هر روی، علت ناشنوایی وی ناشناخته مانده‌است، اما با گمانه‌زنی‌های مختلفی به بیماری‌هایی مانند تیفوس، خود ایمنی، لوپوس و حتی عادت وی در غوطه‌ور کردنِ سرش در آبِ سرد برای بیدار ماندن نسبت داده شده‌است. بیماری پاژه نیز یکی دیگر از دلایل احتمالی ناشنوایی وی ذکر شده‌است.  ناشنوایی تدریجیِ بتهوون از سال ۱۷۹۶ تا ۱۸۰۰ شروع شد.∗ گوشهایش مدام صدا می‌کرد و درد معده هم بیشتر او را ناراحت می‌کرد. تا چند سال درد خود را از دوستانش پنهان می‌کرد و از اجتماع گریزان بود، اما در سال ۱۸۰۱ دیگر نتوانست این راز را مخفی نگه دارد و طی نامه‌هایی به دوستانش آن را بر ملا کرد. وی در این نامه‌ها درد و رنج خود را چنین بیان می‌کند

«… بتهوونِ تو فوق‌العاده بدبخت است، بدان که گرامی‌ترین قسمتِ وجودم، سامعه‌ام، بسیار آسیب دیده‌است … آثار این بیماری را می‌دیدم و آن را پنهان می‌کردم، اما وضع از همیشه بدتر شده‌است … آیا شفا خواهم یافت؟ طبعاً امیدوارم، اما خیلی کم، چنین بیماری‌هایی درمان ناپذیرند، چقدر زندگی من تلخ خواهد بود، زیرا مجبورم از تمام کسانی که دوستشان دارم و برایم عزیز هستند، دوری کنم …»

غم و اندوه بتهوون از این تلخی، در چند قطعه از آثارش مانند «سونات پیانو، اپوس ۱۳» به خوبی آشکار است؛ و شگفتی در این است که این غم در همهٔ آثار این دوره وجود ندارد، مانند سمفونی شماره ۱، که در سال ۱۸۰۰ ساخته شده و دارای نشاطِ جوانی است. شاید مهلتی می‌خواسته تا با این مصیبت خو بگیرد، گرچه بتهوون آنقدر به شادی نیاز داشت که اگر نمی‌یافت، آن را خلق می‌کرد.

چرنی اظهار داشت که بتهوون گفتار و موسیقی را به‌طور معمول تا سال ۱۸۱۲ هنوز می‌توانست بشنود.  اما بتهوون قبلاً در سال ۱۸۰۶ شروع به آشکاری این مسئله کرده بود، هنگامی که او در مورد طرح‌های موزیکال خود کار می‌کرد، خاطرنشان کرد: «بگذار ناشنوایی‌های شما دیگر راز نباشد، حتی در هنر».

در نتیجهٔ کم‌شنوایی، بتهوون شروع به استفاده از دفترچه یادداشت کرد که اینک یک منبع کتبیِ غنی و منحصر به‌فرد دانسته می‌شود. دوستان او که عمدتاً در ده سال گذشتهٔ زندگی او رابطه داشتند، در این دفترچه‌ها می‌نوشتند تا بتهوون بداند که آنها چه می‌گویند و بتهوون نیز به صورت شفاهی یا با نوشتن در دفترچهٔ یادداشت پاسخشان را می‌داد. این دفترچه‌ها حاوی مباحثی در مورد موسیقی و سایر موارد هستند که بینش و تفکر او را نشان می‌دهد. آنها منبع تحقیق برای چگونگی اجرای موسیقی وی و همچنین درک او از رابطه‌اش با هنر هستند. از مجموع ۴۰۰ یادداشت گفتگو که توسط زندگینامه‌نویس وی الکساندر ویلوک تایر[بش] به تحریر درآمده، گفته می‌شود ۲۶۴ یادداشت نابود شده‌است (و یا دیگران تغییرش داده‌اند)، این کار را به آنتون شیندلر منشی وی نسبت می‌دهند که پس از مرگ نویسندهٔ خاطرات، با این آرزو که فقط یک زندگی‌نامهٔ ایده‌آل از آهنگساز باقی بماند، بقیهٔ یادداشت‌ها را از بین برده‌است.  (مورخ موسیقی تئودور آلبرخت[بص] با این داستان مخالفت می‌کند).∗

با توجه به اظهارات بتهوون در مورد شروع ناشنوایی‌اش، تقریباً می‌توان حدس زد که بیشترین آثاری که وی خلق کرده‌است، در دورانِ کم‌شنوایی یا ناشنوایی او بوده‌است. از سال ۱۷۹۶ که درد گوش او شروع شد، فقط اولین اثرش که «سه قطعهٔ تریو» نام دارد، قبل از ۱۷۹۶ ساخته شده و سپس دومین ساختهٔ او «سه قطعهٔ سونات» بود که در مارس ۱۷۹۶ منتشر شده‌است. بتهوون پیش از آنکه به ناشنوایی کامل برسد، صداهای کوتاه و پرطنین را بهتر از صدای بلند می‌شنید. نقل شده‌است که او برای نواختن پیانو از چوب نازک و درازی استفاده می‌کرد که یک سَرِ آن را روی جعبهٔ پیانو و سَرِ دیگر چوب را میان دندانهایش قرار می‌داد تا بهتر بشنود.

بتهوون از سال ۱۸۱۵، به ناشنوایی کامل رسید و هیچگونه ارتباطی جز با دفتر یادداشت برایش امکان‌پذیر نبود و قدیمی‌ترین یادداشت‌های وی مربوط به سال ۱۸۱۶ است.∗ شرح زندگی بتهوون پس از ناشنوایی کامل، غم‌انگیز است و تا لحظهٔ مرگ، تأثیر ناگوار آن در وی وجود داشت. در نوامبر سال ۱۸۲۲، بتهوون به هنگام رهبری پردهٔ اول از اپرای فیدلیو، حرکات دست او به خاطر عدم رعایت ریتم و ضرب، باعث ناهماهنگی در ارکستر شد، به ناچار ارکستر توسط رهبر دوم متوقف شد و بدون اینکه بتهوون متوجه شود، با خوانندگان صحبت کرد که بتهوون کاملاً ناشنواست و باید دقت بیشتری داشته باشند. اما با شروع مجدد، ارکستر دوباره دچار بی‌نظمی و آشفتگی شد. بتهوون نیز با نگرانی و اضطراب به اطراف صحنه می‌نگریست که بداند مشکل از کجاست، کسی جرات نداشت که به وی بگوید مشکل از رهبری خودش است. سرانجام دوستش شیندلر طی یادداشتی به وی می‌نویسد: «تمنا دارم ادامه ندهید، دلیلش را در منزل خواهم گفت». بتهوون نیز بلافاصله صحنه را ترک کرده و با عجله تا منزلش می‌دویده‌است. شیندلر بعدها گفت: «در تمام دورهٔ آشنایی با بتهوون روزی را سراغ ندارم که بتوان با آن نوامبرِ شوم مقایسه کنم»  پس از آن نیز در سال ۱۸۲۴، بتهوون هنگام رهبری سمفونی نهم، شور و هیجان شنوندگان هنگام اجرا به حدی بود که ارکستر بناچار متوقف شد، وی تصورش را هم نمی‌کرد و صدای تشویق تماشاگران را نمی‌شنید و نمی‌دانست چرا نوازندگان و خوانندگان اجرا را متوقف کرده‌اند، در نهایت یکی از خوانندگان زنِ سولیست که به او نزدیک بود،∗ دست وی را می‌گیرد و روی او را به سوی تماشاگران برمی‌گرداند که ایستاده‌اند، کلاه از سر برداشته، تکان می‌دهند و با کف‌زدن‌های ممتد، او را تشویق می‌کنند.∗

مجموعهٔ بزرگی از سمعک‌های بتهوون مانند شاخِ مخصوص گوش را می‌توان در موزهٔ خانه بتهوون در بن، آلمان مشاهده کرد.

… بسیار کسان عظمت هنری او را ستوده‌اند، اما مقام بتهوون والاتر از آنست که فقط پیشوای موسیقی‌دانان جهان شمرده شود، زیرا او دلیرترین پیشوای هنر جدید است، او بزرگترین و بهترین دوستِ کسانی است که رنج می‌برند و مبارزه می‌کنند…

 

بنای یادبود بتهوون در بن به مناسبت هفتاد و پنجمین سالگرد تولدش در اوت سال ۱۸۴۵ رونمایی شد. این نخستین مجسمهٔ ساخته شده از آهنگساز در آلمان بود و همراه با پرده‌برداری، جشنواره موسیقی نیز برگزار شد، و این انگیزه‌ای برای ساخت بسیار شتابزدهٔ تالار بتهوون[بض] در بن شد (به درخواست فرانتس لیست، در کمتر از یک ماه طراحی و ساخته شد). در سال ۱۸۴۲، مجسمهٔ موتسارت در سالزبورگ اتریش رونمایی شده بود، اما وین تا سال ۱۸۸۰، با مجسمه به بتهوون احترام نمی‌گذاشت. او تنها نامی است که دارای یک لوح حکاکی شده روی یکی از کتیبه‌های تالار ارکستر سمفونیک بوستون است. جاهای دیگر خالی ماندند، زیرا احساس می‌شد تنها محبوبیتِ بتهوون است که دوام خواهد داشت.
یک موزه به نام خانه بتهوون در محل تولد وی و در مرکز شهر بن وجود دارد. از همان سال ۱۸۴۵ این شهر میزبان یک جشنوارهٔ موسیقی به نام «جشن بتهوون» بوده‌است. این جشنواره در ابتدا نامنظم بود اما از سال ۲۰۰۷ همه ساله برگزار می‌شود.
در محوطهٔ دانشگاه سن خوزه، کالیفرنیا، یک مرکز تحقیقاتی و میزبان سخنرانی‌ها و اجراهای اختصاصی مربوط به زندگی و آثار بتهوون[بط] به‌عنوان موزه فعالیت می‌کند. این تنها مؤسسه در نوع خود در آمریکای شمالی است و بزرگترین مجموعه آثار و یادگاری‌های بتهوون را در خارج از اروپا در اختیار دارد
سومین دهانهٔ بزرگ روی سیارهٔ عطارد به افتخار او نامگذاری شده‌است، همان‌طور که یک سیارک، بتهوون ۱۸۱۵ نام گرفت
نسخهٔ دست‌نویس اصلیِ سمفونی ۹ بتهوون، که در کتابخانهٔ دولتیِ برلین نگهداری می‌شود، در سال ۲۰۰۱، در حافظهٔ جهانی یونسکو ثبت شد.
یک نسخهٔ ضبطِ فونوگرافی از سمفونی شماره ۵ که همراه با نمونه‌های گسترده‌ای از تصاویر، صداهای رایج، زبان‌ها و موسیقی زمین است، در سال ۱۹۷۷ با کاوشگر وویجر، به فضا فرستاده شد

لینک کوتاه مطلب : https://comingsoonmusic.ir/?p=64614

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا