وظیفه هنرمند روشنگری است
به گزارش کامینگ سون موزیک: حسین پرنیا، یکی از آهنگسازان بنام موسیقی ایران است که سنتورنوازیاش را در آلبومهای موسیقی مختلف شنیدهایم. پرنیا که دورههای سنتورنوازی را در 14 سالگی به پایان رساند، فعالیت حرفهای خود را از سال 1372 آغاز کرد. در میان آثار ماندگار او «گل پونهها» به خوانندگی زندهیاد ایرج بسطامی بسیار مورد استقبال است و همچنان نیز شنیده میشود. اما اینبار نه به مناسبت انتشار یک آلبوم تازه به سراغ او رفتهایم و نه حال و هوای کنسرت او سوژه گفتوگو شده است.
پرنیا، علاوه بر حضور فعال در دنیای موسیقی، یکی از معدود هنرمندانی است که حضور فعالی در شبکههای اجتماعی دارد و مدام در حال رصد کردن این فضاست. او به خوبی میداند که انتقادهای تند و تیز در شبکههای اجتماعی چه مسیری را برای هنرمندان رقم میزند و درباره آسیبهای آن تفکر کرده است.
پرنیا در این گفتوگو که با هدف نگاه انداختن به شبکههای اجتماعی و نقدهایی که از این تریبون در فضای جامعه منتشر میشود، توضیح میدهد که «جای نقدهای اخلاقی در هنر ما خالی است.» با او درباره نقدهایی که در این فضا نوشته میشود و مرز اخلاقی آن صحبت کردهایم که در ادامه میخوانید. هر چند موسیقی را نیز نمیتوان از این فضا دور کرد و نگاهی هم به دنیای موسیقی این روزها انداختهایم.
شما یکی از هنرمندانی هستید که شبکههای اجتماعی را برای بیان نظرات خود انتخاب کردهاید. اما نقد در این فضا بیشتر از آنکه نقد سازنده به نظر برسد، نقد عصبانی است. فکر میکنید به چه علت این ماجرا اتفاق میافتد؟
هرگاه صحبت از نقد به میان میآید ابتدا باید بدانیم چه مطلب یا موضوعی را نقد میکنیم و چهقدرعلمی و درست به آن میپردازیم. آیا به حیطه آن نقد آگاهی داریم یا نگاهی کارشناسی در مورد آن انجام شده است؟ من بر این نظرم که پیش از هر نقد، ابتدا باید به زیرساختهای فرهنگی وهنری خودمان توجه کنیم. در این سالها و دهههای گذشته، حتی چند دهه پیش از انقلاب، در حوزه هنر موسیقی، هیچگاه نقد درست یا جریان علمی و کاملاً تئوریزه شده وجود نداشته است و اگرهم به مسألهای پرداخته شده بیشتر ایرادگیری سلیقهای بوده تا یک نقد صحیح و قابل اعتنا و اعتبار. به اعتقاد من جای یک نقد عالمانه و حتی ادبی و اخلاقی درهنر موسیقی ما خالی است، چرا که به نظر میرسد در طی این سالها موسیقی هیچگاه فرصتی برای واکاوی خود نداشته و بیشتر مورد سوءاستفاده و هجمه و تکرار و هجوم و تکفیر بوده است. این زیرساختارها، فرهنگی را به وجود آورده که فرهنگی مندرآوردی و کجمعمار است تا زیر ساختی قوامیافته از باور و پردازشِ علمی.
برای رسیدن به یک نقد قابل تأمل، ابتدا باید بستر آن در فضای آموزشی فراهم شود. متأسفانه در مراکز آموزشی ما چون دانشگاهها و رسانهها و … در کنار دیگر رشتههای تحصیلی، رشتهای برای آموزش و آموختن نقد نیست تا ناقدینی تربیت شوند که در این رابطه علم کافی و وافی را کسب کنند و ما بدانیم اگر به مسألهای ورود میکنند عالمانه به موضوع نگاه میاندازند و نه جاهلانه. نقد عالمانه، سازنده است و نقاط مثبت را هم بهرخ خواهد کشید. اما وقتی نقدی تحریف میشود، جاهلانه است. امروزه به نوعی همه مردم از سیاست هراس دارند و هرگاه در جمعی صحبتی به میان میآید، سریعاً واکنش نشان میدهند که سیاسی سخن نگویید و… در صورتی که سیاست چیز بدی نیست، به هماناندازه که نقد سازنده خوب است. وقتی در سیاست تدبیر و اندیشه درست وجود داشته باشد قطعاً به نفع یک جامعه خواهد بود. بنابراین نه تنها سیاست بد نیست، بلکه خیلی هم خوب است به شرط آنکه درست تعریف شود، اما همین سیاست در دست یک نااهل تحریف و تخفیف میشود و اینجاست که خطرناک خواهد بود و آشوب به پا میکند و سنگ روی سنگ بند نمیشود و بیاعتمادی بهوجود میآورد و بیاعتمادیها در اخلاق رخنه میکنند و همه جا را فرا میگیرد. پس در این چند دهه که به آن اشاره شد بستری برای نقد وجود نداشته و اگر هم گاهی کارشناسی در این زمینه حرفی زده است، بیشتر جنبه ایرادگیری و عیبجویی داشته و از بد آن اثر گفتهاند.
بنابراین پیش از پرداختن به مسألهای، ابتدا باید بستر آن موضوع را باز بگذاریم و در آن بستر آدمهایی تربیت شوند که در این موضوع تخصص پیدا کردهاند. همچنین تعریف درستی هم از اخلاقِ هنری و اخلاق در هنر وجود ندارد تا بدانیم در این زمینه به چه معیارهایی نیاز داریم و آنگاه بگوییم آن هنرمند دارای چنین وجه اخلاقی است یا …. اما پرسش این است که این هنرمند در چه جامعهای میتواند اخلاقی و درست زندگی کند؟ و آن جامعه چه نوع تدبیر در فضای باز خود در اختیار هنرمند قرار میدهد تا هنرمند برای شرح دیدگاه شخصی خود نیازمند فضای مجازی نباشد. تمام این مسائل و تفاسیر لازم و ملزوم یکدیگر هستند تا فرصت بازیابی به جامعه داده شود.
نکته دیگر در باب نقد، واکنش هنرمندان به یکدیگر است و پاسخهایی که در همین شبکههای مجازی یا در مصاحبهها گفته و منعکس میشود؛ گویا این انتقادات به درستی بیان نمی شود. نظرشما دراین باره چیست؟
انعطاف پذیرنبودن هنرمندان به این دلیل است که بستر مناسبی برای آنها وجود نداشته، مانند مسابقهای که نه نقطه آغاز دارد و نه نقطه پایان. لاجرم هر کس در این میان خود را برنده میپندارد و این همان عدم زیر ساختهایی است که وجود دارد و از آن غافل ماندهایم. ما با حضور در همین شبکههای مجازی و نگاه به جوامع دیگر، تازه به خودمان آمدهایم و متوجه شدهایم که چقدر از قافله عقب هستیم. نکته مهم دیگر در باب هنرمندان مبحث حقوقی است. پرسش این است؛ هنرمند چهقدر از حق و حقوق خود در جامعهاش آگاهی دارد؟ اگر این حقوق در جامعه رعایت نشود چه اتفاقی خواهد افتاد؟ تمام اینها ناهنجاریهایی است که از سوی اجتماع تحمیل شده و انتقادات و سرزنشهای هنرمندان نسبت به یکدیگر نیز از همین جامعه برخاسته است. به همین سبب به دنبال دستاوردی هستند که در این چند صباحی که روی کار آمدهاند زندگی کنند و اندوختهای دست و پا کنند. ما با مسألهای به نام «زندگی» مواجه هستیم که به سادگی و شاید به هیچ روی نمیتوان از آن چشم پوشید. وقتی حق زندگی در جامعه کمترین ارزش را پیدا میکند و برای رسیدن به این حق طبیعی باید بالاترین هزینهها را متحمل شد، ما شاهدِ فرزندانِ ناقصالخلقهای خواهیم بود که در تولد خود مفهوم بلند انسانی را به زیر میکشند و جامعه برای حیات بخشیدن و پرورش آن ناچار است آدمهای سالم را قربانی کند؛ غافل از آنکه مصائب دیگری مانند ریاکاری، تقلب، دروغ و فریب و … نیز به وجود میآید. متأسفانه وقتی جامعه به سوی تکبعدینگری حرکت میکند، دیگرفرق نمیکند در دنیای هنر کار میکنید یا فرهنگ، اقتصاد و سیاست. در این شرایط اگر هنرمند سلامت بماند، در خوشبینانهترین حالت به انزوا کشیده خواهد شد و این محصول جامعهای است که تعریفی از حقوق و نقد و زندگی ندارد.
این موقعیت را چه کسی رقم زده است؟ هنرمندان مسئولیتی در این زمینه ندارند؟
هنرمند محصول زمانه خود است و زمانه را حکام، دولتها و قدرتها بنا به اخلاق و سیاست خود تعریف و اشاعه میدهند و اگر در این جنگ قدرت، درکی از فرهنگ، هنر و زندگی وجود نداشته باشد، نتیجه همین خواهد شد. فرقی هم نمیکند این نظام بورژوازی باشد یا کمونیستی و دیکتاتوری. البته گاهی در نظامهای سیاسی که انتظارش را نداریم، نگاه معطوف به فرهنگ یا اخلاق و هنر نیز دیده میشود و لازم به ذکر است این نگاه و توجه باعث میشود تا نظامهای سیاسی نرمتر و سازندهتر عمل کنند. به گواه تاریخ جهان، افرادی هم بودهاند که قلدرانه بر صندلی حکومت نشستند اما چون در نگاه و اهدافشان سازندگی وجود داشته آرام آرام از قدرت خودکامگیشان کاسته شده و مردم سالارتر شدهاند.
از دیدگاه شما آنچه در جامعه ما یا همان شبکههای مجازی دیده میشود چگونه نقدی به حساب میآید؟
نقد بیهویت. نمیتوان نام آن را نقد گذاشت و ایرادگیری و عیبجویی است. واگویههایی که سبب شده در برابر فرصتی که به دیگران داده شده بتازیم و با یکهتازی به دنبال بیرون کشیدن گلیم خود از آب هستیم و حتی کسی توجه ندارد آیا این گلیم مرغوب است یا خیر!
وظیفه هنرمندان در فضاهای مجازی چیست؟
وقتی هنرمندی شناخته شد دیگر ارزش او به کارش نیست بلکه ارزشش به فرهنگی است که میسازد. وظیفه هنرمند شفافیت و روشنگری کردن است. هنرمند روشنفکر، تیرگی میافکند و هنرمندی که روشنگری میکند چراغی سر راه مردم و جامعه اش است.
اشاره داشتید که هنرمند محصول زمانه خود است. با این حساب محصولی که از او به بازار میآید، زاییده همان اندیشه و تفکر است. در این میان رسالت یا وظیفه یک هنرمند چیست؟
نظام کاپیتالیستی توانسته ذائقه و علاقه مردم را به سمتی که خودش میخواهد سوق دهند و از سوی دیگر هر گونه که بخواهد مخاطبش را آموزش دهد و از آن بهرهبرداری کند. این تفکر نظام سرمایهداری است و چون از اخلاق بهرهای نبرده است، همیشه در ستیز با اخلاق بوده و برایش فرقی نمیکند دستاورد خود را به چه قیمتی بهدست آورده است. برای نظام سرمایهداری تنها چیزی که اهمیت دارد، حفظ نظام مورد علاقهاش به هر قیمت و شرطی است و تنها بهسود بیشتر فکر میکند. لاجرم تنها چیزی که برای این نظام سرمایهداری بسیار خطرناک است، جامعهای با قدرت تفکر و اندیشه است.
با این تعریف موسیقی امروز ما بیشتر از آنکه محصولی فرهنگی باشد، یک محصول تجاری است.
بله و غیر از بخش دغدغهمند موسیقی اصیل برای دیگر ژانرها نمیتوان نامی زیبندهتر از کالای تجاری انتخاب کرد. البته در اروپا هم چنین اتفاقی افتاده است. موسیقی فهیمانه اروپا یا آثارکلاسیکی که در آنجا وجود دارد، همان هیبت افزون و فخری است که به دنیا میفروشند و آن موسیقی بیکلامی است که تحت عنوان سمفونیها میشناسیم اما متأسفانه میبینیم حتی در اروپا هم این نوع از موسیقی کمرنگتر شده است.
لینک کوتاه مطلب : https://comingsoonmusic.ir/?p=5494